من میگفتم شب عشق با این سیاهی، نداره ترسی برام وقتی تو ماهی ...
تو میگفتی آره من ماهم ولی تو اومدی آسمونت رو اشتباهی!!!
چه جلب!!!

--------------------
استادی صدها شاگرد داشت. همه ی آنها در زمان مناسب نیایش می کردند...به جز یکی که دائم الخمر بود ...
روز احتضار، استاد شاگرد دائم الخمر را به کنارش فراخواند و تمامی اسرار نهانش را به او منتقل کرد. شاگردان دیگربرآشفتند :
چه شرم آور، ما همه چیز خود را برای استادی فدا کردیم که نمی توانست توانایی های ما را درک کند!
استاد گفت: باید این مطالب را به کسی منتقل می کردم که خوب می شناختم. کسانی که پرهیزگار می نمایند، غرور، خودبینی، و نابردباری خود را پنهان می کنند. بنابراین تنها شاگردی را برگزیدم که می توانستم نقص هایش را ببینم: شاگرد دائم الخمر را ... .
از کتاب مکتوب
پائولوکوئیلو
--------------------
شاد و اردیبهشتی باشید ...