مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

۱۳۲

پیک ها رو آهسته به هم زدیم ... یکی ازون وسط گفت : "به سلامتی اون پرنده ای که رو بوم خونه ی ما دونه می خوره ولی رو بوم دیگرون میره و آواز می خونه" ...

یه دفعه تمام غربت این سالها خراب شد توی سرم ... همین یه جمله نابودم کرد ...

 

*

 

با آتیش سیگارش یه سیگار روشن کرد و گذاشت گوشه لبم و گفت...

 

- ازین بالا تهران قشنگه ها!

 

بستگی داره چه جوری نیگاش کنی ...

 

- ای بابا ... تو هم که تلخ تر از اون زهر ماری هستی ...

 

میدونم ... اما دست خودم نیست ... شاید اگه تو هم توی یکی ازین خیابونای این شهر قشنگ! فروخته شده بودی ... خورد شده بودی ... دیگه نه تنها این شهر بلکه هیچی برات قشنگی نداشت.

 

- من نمی دونم این دکتر م.. دو ساله با تو داره چه غلطی داره میکنه؟! یادم بنداز شماره دکتر ص.. رو بهت بدم. شاید اون تونست آدمت کنه!

 

هرچه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی ... تا بداند غم تنهایی و دلتنگی ما ...

 

- ایول ... ایول! فکر کنم امشب هم شام گریه کباب داریم!