مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

درد دل ...

 

سلام ...

 

پست این هفته یکم با بقیه پستهام شاید فرق داشته باشه ... چون یه جورایی درد و دلمه پس اگه طولانی شد ببخشید ...

 

این هفته برام خیلی اتفاقات جور وا جور افتاد! نمی دونم از کدومش بگم!؟

 

این هفته باز هم بهم ثابت شد قسمت من تو این دنیا تنهاییه! سرنوشتی که نمیشه باش جنگید! دیگه متقاعد شدم که با این سرنوشت کنار بیام، فقط میمونه یکم عواطف و احساسات که تو وجودمه که اونها رو هم دارم کم کم از بین می برمشون و می کشمشون ... یه مرد بدون احساس خوراک دنیا ماشینی!

 

<سانسور شد!>

 

به عنوان کلام آخر، یه جورایی دلم خیلی می سوزه ... دلم می سوزه که تو دنیایی دارم زندگی می کنم که نتونستم احساساتی که در وجودمه نثار کسی کنم ... تا عشق یه نفر تو دلم جوونه زد، اون جوونهء نرم و نازک زیر پای یه نفر له شد ... باشه! شاید قسمت منم این بوده ... گله ای نیست ...

 

آبی تر از آنیم که بیرنگ بمیریم

از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم

تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم

شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیریم

 

دلتون شاد ...