مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

۱۳۹

 

* این چند وقته همش به فکر اون بی وجدانی هستم که زندگیم رو رسماً به گه کشید و رفت! ازون روز تا الان هر چی دارم ماله کشی می کنم درست نمی شه ... شاید یه جورایی تقصیر خودم بود و نباید سریع اعتماد می کردم و دل می بستم ... در کل از صمیم قلب امیدوارم هرجا که هست ...

اینم ازین برادر کوچیکتون داشته باشید که دورو زمونه دورو زمونه ی بازیچه شدن دل شده! هر ابراز عشقی عشق واقعی نیست و شاید یه بی همه چیزی طالب شده یه چند وقتی باهاتون بازی کنه!

** من و مزرعه یه عمره چشم به راه یه بهاریم ...

     زیر شلاق زمستون ضربه هارو می شماریم!

*** می خوای فرهنگ غنی ایرانی اسلامیمون دستت بیاد؟! کافیه برای چند ساعت وقت بذاری و بری توی یه صف! حالا صف هرجا که می خواد باشه ... پمپ بنزین، نونوایی، بانک و ... اونوقته که می بینی تمدن 7000 ساله ی ایرانی قلنبه شده و داره فوران میزنه. بلا نسبت شما هر کسی نهایت مادر ...گی خودش رو به نمایش میذاره تا یه نفر رو دور بزنه و زودتر کارش انجام بشه ... مـُــردم از این همه تمدن! کاش توی یه مملکت بی تمدن بودم!!!

**** می گن شبای آسمونی در پیشه. میدونم خودتون کلی گرفتاری و التماس دعا دارید ولی اگه یادتون بود یادی هم از ما کردید ممنون میشم ...

نظرات 11 + ارسال نظر
درد عشق جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:30 ب.ظ http://dardeshgh.blogsky.com

سلام وبلاگ خوبی داری.مطالبت هم خیلی خوبه.
خوشحال می شم به منم سر بزنی
نظرت با تبادل لینک چیه ؟
دوستار تو یوسف تنها

مهتاب جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:31 ب.ظ http://najvayehshabaneh.blogsky.com

اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم

سلام وقت بخیر.با آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما ...
خیلی خسته ای چرا؟بچه مسلمون آخه چرا اینقدر شاکی هستین.کدوم بدبختیه که شما اینطوری براش آرزوی این رو دارین که بلایی هزاران بار بد تر از انچه برایتان پیش اومده به سرش بیاد؟.راستش رو بخواین کمی دلم به حالش سوخت ولی...الله اعلم.....بگذریم

از عنوان بلاگتون خوشم اومد خیلی زیباست.برای همین هم برای اولین بار وارد بلاگی با این عنوان زیبا شدم .مطالب زیبا بود ولی یه سوال بی ربط که امیدوارم خودتون یه جوری ربطش بدین.درسته که حال و هوای رمضان ما مثل گذشته نیست ولی می خوام بدونم آ؟خه سر سفره ی افطار برق نباشه این عصبانیت داره؟داره یا نداره؟؟؟دیگه از مطلبات عصبانیت رو برداشت نکنما....روز بخیر التماس دعا و خدا نگهدار

سلام ...

فرمایشون کاملا متین ولی کاش این وسط یکی دلش به حال من میسوخت!

عصبانیت نداره؟! شایدم من زیادی عصبیم! چشم ...

دلت شاد ...

پرنده تنها جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:40 ب.ظ http://parande-tanha.blogsky.com

به چه عجب آپ کردی ...
راست میگی من و تو برعکسیم در مورد مسئله عشق ...
خب برو یه کشور دیگه ...
ما نفهمیدیم بالاخره تو مسلمونی ، نیستی ...

و شاید در خیلی از مسائل دیگه ... ؛)

چشم! منتظر بودم شما دستور بدی برم! الان دیگه آماده شدم ...

مسلمونم ولی با بقیه ی مسلمونها شاید یه ذره فرق داشته باشم ... مسلمونی که به خیلی چیزا اعتقاد داره و به خیلی های دیگه نه!

سما جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:01 ب.ظ http://leosama.blogsky.com

به ... چه طوری سعید ؟ میزونی ؟! این پرنده هم که انگار بقیه جاشو تنگ کردنا! بچه با این روحیه لطیف بره یه کشور دیگه چیکار ؟! این اجنبی ها که احساسات سرشون نمیشه ... هه هه هه :دی

ای بد نیستیم! شما چطوری؟ نخبر از فرنگ؟!

آره دیگه حالا خوبه اون سر شهره من این سر! اگه تو یه منطقه بودیم که هر روز درگیری داشتیم! :)) اتفاقا همون اجنبی ها احساساتشون از ایرانی ها خیلی بیشتره! حداقل تو مسائل عاطفی صادقن و همدیگرو سر کار نمیذارن!

آیدا شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:13 ب.ظ

کاش توی یه مملکت بی تمدن بودم ... منم کاش !

:)

ممدم ممد اهوازی یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:04 ق.ظ http://endegimoon.blogsky.com

سلام خوب هستی خوشحالم از دیدنتون اق سعید یه سر به ما بزن به روز کردم

سلام ... خیلی مخلصیم ... چشم ...

... دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 07:51 ب.ظ

سلام...

ای بابا تو خودت نوشتی که کاش می دونست که هنوزم دوستش داری؟!... اگه دوسش داری که دیگه این حرفارو نداره...!

هرچند پژمرده ست باغ آرزویت
با عشق بی شک می زند روزی جوانه...!

با تمدن و بی تمدن همینه دیگه...!!!
ببینم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟!

بدست دعا می سپارمت...


من دارم میرم کاشان... اومدنم با خداست!... دعام کن..
ممنون که امیدوار بودی چشمام خوب بشه!!... بهترم... بازم دعام کن...


سلام ...

بین عشق و تنفر مرزیست باریک ...

دیروز تو محلمون یه درخت تنومند قدیمی رو بریدن! شاکی شدم ... گفتم چرا می بری؟ گفت ببین خشک خشکه! این دیگه کارش شده ... جوونه نمی ده! منم فکر کنم خشکیدم! امیدی بهم نیست ...

همین رنگ است ...

منم همینطور ... ایشالا چشمات خوب خوب بشن ... موفق باشی.

دلت شاد ...

... دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 07:52 ب.ظ

اینو یادم رفت!! :
همیشه بهاری باشی...

ممنون مهربون ...

ندا سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:13 ب.ظ http://hashtbehesht.blogsky.com/

سلام
من آپم

amin جمعه 5 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:21 ب.ظ http://www.aminkhaki.com

مهندس چطوری؟
مهندس واسا اول اینو بگم که یکم دلتو آب کنم ... بالاخره من مجبور شدم که دورهء تحصیلم در اینترنشنال کتسی رو به پایان برسونم ...چند روز پیش رفتم و جات خالی وسط ماه رمضون زیر درخت گروه دخانیات یه دل سیر سیغار چشیدم ...:دی
دوم اینکه سعید خان این حرفا رو بیخیال شو چون من که هر چی گشتم دیدم این چیزا ارزش چیزی رو نداره ...:دی امیدوارم منظورم از چیز میزو بگیری ...

درمورد صف هم باهات کاملا موافقم ... چند روز پیش یهو به صورت نا خونده قرار شد تو شرکت برای افطار برام مهمون بیاد ... ابدارچی شرکتم گذاشته بود رفته بود ... گفتم من که روزه نیستم بزار برم برای این بیچاره که روزه ست برم یه نون بربری بگیرم ... با این همه اهن و تلپ و کت و شلوار و کراوات و اینا رفتیم تو صف وایسادیم یهو دیدم یه دست داره میزنه تو سرم .
برگشتم دیدم یه دیوونه هه تو صف پشت منه . داره می زنه تو سرم ... بهش گفتم چند سالته و خلاصه یکم باهاش حرف زدم تا بیخیال ما شد ... یکمی گذشت من که نمی دیدم از توی نونوایی یهو دیدم یه کسی داره می گه برو گمشو ببند او گاله رو ... با من ور نرو من کارت دیوونگی دارم اگر بکشمتم هیشکی به تخمش نیست ... دیدم 2 تا پیرمرد توی نونوایی باهم دارن دعوا می کنن .... یه دیوونه دیگه هم اون وسط می گفت عزیزم لطفا حرف بد نزنین با مادر و خواهر هم تو این سن و سال بی احترامی نکنین ... احترام بزارین و احترام ببینین....
تو این هیری ویری یکی هم از ته تو صف یه دونه ایا میگفت اقای شاطر لطفا یه دونه بیشتر به کسی نده ... دم افطار مردم گرسنه هستن ... یه کاری کن نون به همه برسه ... اخرشم وقتی تو صف یه دونه ایها نوبت به خودش رسید دیدم با سه تا نون از تو نونوایی اومد بیرون ....
خیلی وقت بود خودمو از این جامعه با تمدن چند هزار ساله جدا کرده بودم ... سعی می کردم به تمدن چند صد ساله اروپایی ها نون سحر و هورسان بخورم

قربانت مهندس ...

ایول ایول! ما شیرینی می خوایم :)) تو دیگه ترکوندیا ...

فچ کنم گرفتم منظورتو ... یعنی یکه و یالغوز بمونیم؟ :دی!

:)) نونوایی ها مخصوصا بربری خیلی سوژس :))

طوطی بانو شنبه 6 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:10 ق.ظ

این حکایت اولی که نوشتیدخیلی دلمو به درد اورد ... نمی دونم چی بگم ... فقط می دونم که خیلی سخته ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد