مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

پست ۱۲۵ ...

آدمها وقتی بدنیا میان با هیچ روز و ماه و فصلی ازین روزگار مشکل ندارن ... اما وقتی زمان میگذره و براشون توی یه ماه یا یه روز یا بعضی وقتها یه سال اتفاقات مختلفی میوفته در ناخودآگاه خودشون نسبت به اون دوره ی زمانی یه حس پیدا می کنن که این حس می تونه خوب یا بد باشه ... منم با آذر ماه مشکل پیدا کردم! اگه مشتری قدیمی این وبلاگ باشید می دونید که آذرماه گذشته اوج مشکلات و مسائل عاطفی من بود ... مشکلات و مسائلی که بخاطر یه انتخاب نادرست بوجود اومده بود ... یه عشق یه طرفه که بیشتر شبیه جنون بود ... یاری که دلش پیش من نبود و رفت ... باید منطقی بود! اون هیچ تقصیری نداشت من مقصر بودم که بدون فکر و از سر احساس تصمیم گرفتم و به قولی شیر فلکه ی محبت رو تا ته باز کردم!

امروز می خوام واسه خودم این سالی که گذشت رو جمع بندی کنم ... وقتی رفت بد جوری زمین خوردم. یه جورایی احساس می کردم له شدم ... دوستای خوبی تو این عالم نت یا دنیای مجازی پیدا شدن و خواستن کمکم کنن اما مسئله جای دیگه ای بود ... مساله اینجا بود که من خودم رو ول کرده بودم و حتی خودم هم نمی خواستم به خودم کمک کنم! اصولا" آدمی نبودم که توی ناز و نعمت و رفاه بزرگ شده باشم و طعم سختی و مشکلات رو نچشیده باشم، اما نمیدونم چرا با این شکست بریدم ... شاید اونجا جایی بود که میگن صبر و تحمل آدم تموم میشه. اما اینم دلیل قابل توجیهی نیست چون دیگران مشکلات بدتر و پیچیده تری نسبت به من داشتن ولی محکم و استوار در برابر این مشکلات ایستاده بودن ... بهر حال یک سال عمرم به باد رفت ... یک سال با خاطرات خاک گرفته و کهنه و غصه ی تنهایی گذشت ... درد و مرضهای روحی و جسمی حاصل ازین مساله رو هم که حتما" در جریانش هستید ... کی ضرر کرد این وسط؟! من! به چی رسیدم؟ هیچی!

به قول شاعر :

صرف کار ناله کردم عمر چندین ساله را

یار، یار دیگران شد! خاک بر سر ناله را!!!

 

امیدوارم بتونم به خودم بیام! ازین فرصتها استفاده کنم و اینجوری راکد نباشم و فعالیت کنم. دنیا واسه آدمهای احساساتی جایی نداره و زندگی واسه اینجور آدمها جز رنج و عذاب چیزی نیست ... باید این یه ذره احساسات باقی مونده تو این وجود رو هم بکشم و خیال خودم رو راحت کنم! باید مثل بقیه زندگی کنم و از زندگی لذت ببرم ... حتی شده یه لذت پوچ و بی ارزش و کوتاه ...

 

خلاصه اینکه حداکثر سعی خودم رو می کنم که دیگه توی این وبلاگ ناله نکنم! نه بخاطر کسایی که اینجا رو می خونن؛ بخاطر اینکه این وبلاگ یه سنده! سندی که شاید چندین سال باقی بمونه ... پس بهتره زیاد ادای آدمهای ضعیف رو در نیارم و واسه حفظ ظاهر هم شده محکمتر باشم ...

نا گفته ها زیاده ولی گفتنش حتی از حوصله ی خودم هم خارجه! پس ختمش می کنم ...

 

"وقتی خواستم زندگی کنم راهم را بستند، وقتی خواستم ستایش کنم گفتند خرافات است، وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است، وقتی گریستم گفتند بهانه است، وقتی خندیدم گفتند دیوانه است دنیا را نگه دارید می خواهم پیاده شوم..."

دکتر شریعتی