مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

۱۳۵ (تحول نامه)

بعد از مدتها حزن انگیز نوشتن تصمیم گرفتم باز به همون سبک قدیم وبلاگ نویسی برگردم. اصولاً هم گندش رو دیگه در آورده بودم! در کل غمها حتی ارزش نوشته شدن رو هم ندارن ... باشد که رستگار شویم!!!

* توی یه خیابابون دو وجبی می رسی به یه اتومبیل (بعضاً گرون قیمت و مدل بالا) که کل مسیر رو گرفته و داره لاکپشتی حرکت می کنه. بعد از لختی فشار آوردن به ما تحت مبارک و بوق زدن و فحش دادن و ... (و توجه نکردن طرف مقابل) یکم کنکاش می کنی ببینی چه خبره؟! می بینی بعله ... خانوم و آقایی توی اتومبیل جلوس کردن و خانومه به سبک فیلمهای رمانتیک فرانسوی دهه 70 سرش رو گذاشته رو شونه ی آقای راننده ( در شرایط حادتر سرش رو سینه ی اون آقاس! ) و دارن با هم نجواهای عاشقانه یا به استدلال من خالی بندی های محترمانه می کنن! شما هم به عنوان راننده ی پشت سر بستگی به طول اون خیابون مجبور به دیدن یه فیلم مستند رمانتیک بصورت زنده هستید و اصلاً هم مهم نیست که کار ضروری دارید و ... جالب اینجاس که دفعات دیدن این صحنه ها داره برام بیشتر میشه یعنی یه چیزی تو مایه های مسری بودن ... واقعاً اینقدر کمبود مکان لاو ترکوندن داریم؟!

یکی نیست بگه آخه خواهر و برادر دینی من! موقعی که شما بالغ نشده بودید ما داشتیم لاو می ترکوندیم! (ارواح عمّم) یکم مراعات رو رعایت کنید ...

** یعنی ضد حالی خوردم، بد اساسی! این چند وقته کلی ذوق مرگ شده بودیم که آخر این ماه یکی از فسیلهای شرکت که از قضا سرپرست ما هم هست داره بازنشست میشه و من به امید اون روز صفایی می کردم ... دقیقاً یک هفته مونده به بازنشستی این آقا نامه دعوت به کار مجدد از بالا براش اومد! و دقیقاً تشت آب سردی بود بر فرق سر هممون! نمیدونم والله شاید من نفهمم! ولی چه دلیلی داره وقتی جوونهایی با مدارک عالی دانشگاهی علاف و بیکار توی خیابون هستن، برای یه پیرمرد 60-70 ساله بعد از 35 سال کار درخواست مجدد کار بیاد ... خدا عاقبتمون رو بخیر کنه ...

*** آقا غلط کردم! خوبه؟ برداشتم اشتباه بود ... یه زمانی فکر می کردم واسه هرکی مرام میذاری اون طرف هم باید با مرام باشه یا حداقل بی مرامی نکنه! اما بهم ثابت شد که تو این دنیا تفکر من کاملاً غلطه!!! می تونه جواب مرام بی مرامی باشه و تو هم نباید صدات در بیاد!!!

باشد که شاد باشید ...

نظرات 7 + ارسال نظر
آیدا دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:32 ق.ظ

یادداشتهای مردی که میخندید ؟ یا میخندد؟ میخوای بخندی دوباره یا فقط میخوای با به یاد آ>ردن خارات خنده ها لبخند به لبهات بیاد ؟
مرام .. اون موقع توقع داشتی ... اما حالا نداری ... خودش کلی جلو میندازه آدمو ... آدم از نزدیک ترین و دوست داشتنی ترین فرد زندگیشم نباید توقع داشته باشه ... چه برسه به بقیه ... من که با خودم فکر کردم دیدم هم سطح توقع رو بیارم پایین .. هم سطح مرام گذاشتنو !

اصولا قرار شده بخندم! به همه چی!!!

بهترین کارو کردی ... فقط یه ایرادی هست اینکه چون قبلا سطح مرام گذاشتنت بالا بوده ملت هنوزم انتظار دارن مرام بذاری ... البته یه مدت که بگذره عادت می کنن ...

هدیه سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:04 ب.ظ

سلام!
ااایول! خوشحال شدم بسی!!!!!!
به جان شما نباشه؛ به جان خیلی عزیز خودم میومدم! ولی با یه اسم دیگه! اون موقع ها منم وبلاگ داشتم ولی درشو تخته کردم!:دی!
شاد و شنگول باشی الهی همیشه!:دی

سلام ...

خوشحالم که باعث خوشحالی شدم!

شرمنده به جا نیاوردم! اصولا تو این دنیای مجازی با آدمهای مجازی تر! باید یه نقطه ی مشترک برای هر فرد باشه تا شناخته بشه! حالا شما که دیگه هم اسم عوض کردی نه آدرس ویلاگی گذاشتی نه آیدی با یه آی کیو پایین هم مثل من طرف شدی دیگه نباید توقع داشته باشی شناخته بشی!!! :پی
تازه مخصوصا که ۲ سال پیش میومدی! باز اسم دوسال پیش اومد کباب شدم! دو سال پیش یکی اومد تو زندگیم که یه دنیای جدید رو به روم باز کرد ... یادش بخیر بهم می گفت سعید کچل! الان جدی جدی دارم کچل میشم!!! به از شما نباشه شخص فوق العاده مهربون و دوست داشتنی بود. واقعا دوستش داشتم و هنوز هم دارم (کاش میدونست هنوزم دوسش دارم). اما ازش خیلی وقته که بیخبرم ... کاش فرصتها یه بار دیگه تکرار می شد و دوران با هم بودنمون تکرار میشد...

می بخشی سرت رو درد آوردم درد دلهام رو زورکی به خورد ملت میدم! اینبار قسمت شما شد ...

ممنونم ... شما هم همینطور ...

... چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:04 ق.ظ

سلام...

صفحه ی وبلاگت که باز شد نیش منم تا بنا گوشم باز شد!!!...چی بگم تو که باور نمی کنی چقدر از دیدن کلمه ی *تحول نامه* خوشحال شدم... همیشه خندون و شاد باشی...

جا واسه لاو ترکوندن هست٬ حیا باید باشه که گاهی نیست! لوس بازی نباید باشه که گاهی هست!!

فکر می کنن فقط خودشون کار بلدن! نمی دونن که اگه بذارن ما هم کار کنیم بلد میشیم!! شایدم اصلا فکر نمی کنن!

یعنی تو واقعا فکر می کردی واسه هرکی مرام بذاری بی مرامی نمی کنه؟ واقعا که بد غلطی می کردی!!(شرمنده!) ... خوبه که فهمیدی اشتباه می کردی... ولی از همه بدترش اینه که نباید صدات در بیاد!


و...
تو اصولا کم لطف نیستی٬ گاهی کم لطف میشی!... اون وبلاگ هم اگه خبر ندادم به خاطر این بود که مطمئن بودم ازش خوشت نمیاد! تازه احتمالا همین روزا حذفش کنم! همین جوری نوشته بودم که یه حرفی زده باشم!! تو که عادت داری به چرند گویی من پس فراموشش کن!!

خوشحالم که هستی و خوبی... باش و خوب باش
وای که چقدر حرف زدم... شرمنده...

بهاری باشی...


سلام ...

خدا رو صد هزار مرتبه شکر که شما با دیدن صفحه ی وبلاگ من خندیدی! ممنون ...

حیا!؟ حیا سیخی چنده داداش؟!

شاید هم از همین می ترسن! ازینکه یه عده ی دیگه کار رو بلد بشن و یه روزی واسشون شاخ بشن!

صدام که در میاد! در مواقعی که فشار زیاد میشه زیر پل توی اتوبان یا کوه و دره جای مناسبی برای فریاد زدن و تخلیه است!

تعارف نمی کنم خوشم اومد! اصولا با وبلاگهایی که درددل هستن و مستند حال می کنم ... روی حذف کردنش هم بیشتر فکر کن! مخصوصا الان که یه بازدید کننده ثابت داره و اونم منم ... میدونی این جور وبلاگها جالبن. به آدم فرصت تجربه ی شرایطی که توش نبوده رو میده. مثلا منکه مهندسی خوندم شاید هیچوقت نتونم مشکلات یه دانشجوی پزشکی رو درک کنم اما حالا با خوندن نوشته هات یه ذره با شرایط تحصیلیت، مشکلاتت و ... آشنا میشم ...
(تمام پستهات رو هم خوندم!)

ممنونم ... امیدوارم تو هم همیشه شاد باشی مهربون ...

سروناز چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:04 ب.ظ http://sarv-e-naz.blogsky.com

سلام داش سعید گل خوبی ؟
افرین پسر خوب
ارزش نوشتن ندارن غصه ها
همون بهتر که نباشن!!
منم می نوشتمشون تو دفترم
واسه اون لحظه خوب بود ولی الان وای به روزی که برم سراغشون
انگار همه غمای دنیا دوباره میان سراغم
این کنار شرح حالتم خیلی بامزه است
اگه خلبان شدی قول میدی منم ببری تو هوا؟
من پرواز رو دوس دارم.
ببین از اون هواپیماهای کوچیک جنگی اونا رو یاد بگیر خب؟
من از هواپیمای مسافر بری خوشم نمیاد!!!
تو چکار به این بیچاره ها داری؟؟ حالا دلشون خواسته لاو بترکونن اها حسودیت شد؟؟؟!!!!!!!!!! باشه بابا نزن شوخی کردم.
آخی پیر مرده گناه داره بذار سر کارش باشه!!!
خوبه وقتی خودت پیر شدی بندازنت بیرون؟؟؟؟
توی کشورمون به تنها چیزی که توجه نمیشه نه یکی از چیزایی که توجه نمیشه نیروی کار جوون هست!! فکرای تازه رو دوس ندارن
نمی دونم چرا ولی خب خدا رو شکر هنوز به پست آدمای بی مرام نخوردم!
شاد باشی سعید جان
راستی تو که تو خط هواپیمایی چجوری نقاشی می کردی
همینجوری یا ...

سلام ... ممنونم خواهر جان ... شما خوبی؟

والله فعلا خیلیا تو صفن! ولی باشه بذاره من خلبان بشم شما رو هم سواره طیاره می کنیم! :پی میدونی سوژش کجاس؟ مادربزرگمه که کلید کرده خلبان شو منو ببر کربلا!!! حالا همه ی اینها بماند که کربلا فرودگاه نداره و اینا! این بنده خدا تصورش از هواپیما همون اتوبوسهای شمس العمارس که یکم تکنولوژیک تر شده!!!

شرمنده! رفتم واسه اون هواپیما کوچیک جنگیا ولی چون دندونهام رو هم چفت نمی شد و بینشون درز داشت رد شدم!!!

حسودیم که شد!

من هیچ وقت پیر نمی شم!!!

یعنی رسما برو یه صدقه ای چیزی بده! مگه میشه آدم تو این مملکت باشه و به پست آدمهای بی مرام نخوره!!!

همینجوری واسه دل خودمون! بعدشم وقتی تو خونه ای که دیگه مهندس نیستی!!! لوله کش! نجار! بنا! نقاش و ... خلاصه همه چی باید باشی!

ندا پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:02 ب.ظ http://hashtbehesht.blogsky.com/

سلام
خوش به حالت چه قلم توانایی داری
خیلی دلم میخواد می تونستم اینقد قشنگ بنویسم

سلام ...

شما لطف دارید ... دیگه زیادی داری تعریف می کنی! وبلاگهایی هست که با خوندشون حسرت می خورم بتونم یه خط مثل اونها بنویسم ... خیالت راحت اگه بخوای خیلی قشنگ تر و بهتر از اون وبلاگها که من بهشون حسودیم میشه می نویسی ...

[ بدون نام ] شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:20 ق.ظ

انتظار مردم مهم نیست ! هیچ چیز مردم مهم نیست ...به خودت فکر کن ...

کاملا حق با شماس ... هیچی جز خود آدم مهم نیست .. هیچی ...

آیدا شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:21 ق.ظ

این بالاییه من بودما ! یادم رفت اسممو بنویسم ببخشین :)

خواهش بابا! تازه ما فقط یه نفر رو داریم زنگ میزنه در میره اونم شمایی :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد