مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

نوستالژیا ...

 

از زمزمه دلتنگیم از همهه بیزاریم

نه طاقت خاموشی نه میل سخن داریم

تشویش هزار آیا وسواس هزار اما

یک عمر نمی دیدیم در خویش چه ها داریم

دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را

تیغیم و نمی بریم! ابریم و نمی باریم ...

ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب

گفتند که بیدارید گفتیم که بیداریم

من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته

امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم...

 

***

 

از دست عزیزان چه بگویم؟ گله ای نیست

گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست

سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم!

هر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیست ...

 

پ.ن.1 : قسمت سوم پست قبل مثلا پیام بهداشتی بود! دنیا به این قشنگی! زندگی به این شیرینی!!! مگه مغز خر خوردم بخوام خودکشی کنم اونم از نوع تدریجی ...

 

پ.ن.2 : درو دیوار این وبلاگ برام کسالت بار شده! باید یه دستی به سر و گوشش بکشم ...

 

پ.ن.3 : نمی دونم این حس مزخرف چیه که جمعه ها بش دچار میشم؟! اینطور که شنیدم همه گیره ...