* ولنتاین ... روز عشاق! ... رفتم بیرون ... لای همهمه خیابونها گم شدم. همه مشغول خرید بودن ... از شکلات گرفته تا عروسک و طلا و جواهر ...
وای خدای من این همه آدم عاشق توی این شهر هستند؟
پس چرا زندگیامون بوی نفرت میده؟
چرا ...
* نازم به ناز آن کس که ننازد به ناز خویش ، ما را به ناز فروشان نیاز نیست ... تا خدا بنده نواز است به بنده چه نیاز است؟
* هنوزم تلخه ... هنوزم زجرآوره و هنوز هم چشمام بارونیه ... میشه بسه؟!!!