مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

غرور

 

          

 

وقتی دیگر نمیتوان با غرور زندگی کرد. باید با غرور مرد.

"نیچه"

 

نظرات 13 + ارسال نظر
ساغر تمنا جمعه 11 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:19 ب.ظ http://www.saghar-tamana.blogfa.com

سلام سعید عزیزم

خوبی پسر خوب .... دلم برات تنگ شده بود ... ممنون که اومدی ....

منم خیلی گولشو خوردم ... خیلی ... خیلی ... خیلی ):

مواظب خودت باش عزیزم ...

به امید دیدار

میبوسمت

سلام ...

خواهش می کنم وظیفه بود ...

خب بنده خدا رو ساختن واسه اینکه گولمون بزنه دیگه!!!

چشم شما هم همینطور ...

دلت شاد ...

ونوس ومحمد شنبه 12 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:17 ق.ظ http://zendegimoon.blogsky.com

سلام
میبینم که نیکو جان سراغ شما هم اومده!جملهء نیچه هم فوق العاده بود.یعنی انتخابت فوق العاده بود.یعنی خودتم فوق العاده ای!

سلام ...

آره ... حالا این بنده خدا کی هست؟
مرسی!!!! اصولا مهری ها فوق العادن!!! اگه این تعریف تمجیدهای ما وبلاگی ها هم نبود که از غصه دق می کردیم!

مهتاب شنبه 12 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:36 ق.ظ

سلام گل پسر،قند عسل:)چه جملهء محشریییییییییییییییییی.وای خیلی زیبا بود.سعید جونم خوبی؟مرسی که به یادم بودی.من خوبم.راستش من خیلیم سفت و سخت نمیخونم(تنبلم):پی اما خب میخونم کم و زیاد.برام دعا کن:*
جون مهتاب حالت خوبه؟

سلام مهربون ...

قابلی نداشت ...
آره عزیزم خوبم ... نه، سفت و سخت بخون! یه چند ماه سختی رو بکش در عوض بعدش راحتی وگرنه مثل من میشی!
محتاجیم به دعا :)

آره خوبم! شما خوبی؟!

مریم یکشنبه 13 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:25 ب.ظ http://darya777.persianblog.ir

سلام آقا سعید !
شهرمان دارد خاکستری تر میشود !
با انتشار متن نامه ی عمادالدین باقی به آقای شاهرودی به روزم... منتظرتم...اگر اومدی لطفا کامل بخونش !

سلام مریم خانم!

یعنی ازینی که هست خاکستری تر؟!

ممنون که خبرم کردی حتما می خونمش ...

قدیمی دوشنبه 14 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:59 ق.ظ

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروز ها ‚ دیروزها
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد

سعبد چشماتو وا کن ببین چند نفر عزیز دورو برتن‌ و آرزوی سلامتی ات رو دارن. ببین دل چند نفر رو با این حرفات می لرزونی.
این حرفهارو که نباید از یه آدم قوی مثل تو شنید.
یه کم بیشتر حواست رو بده به خودت.

شعر زیبای بود ...

فکر نکنم نقل قول یه جمله از یه آدم معروف مثل نیچه دل کسی رو بلرزونه! الیاس جون اون موقع که روح من رو وسط همین شهر کشتن دل هیشکی نلرزید! حتی اونی که ادعا می کرد دوستم داره ...

سروناز دوشنبه 14 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:22 ب.ظ

سلام سعید جون خوبی
سلامتی دیگه
با غرور مرد................
خودش کامله نیاز به توضیح نداره گریا تر از هر چیزیه.
مواظب خودت باش
حتما ها
شاد باشی

سلام سروناز خانم ...

ممنونم ... ای، هستم!

شما هم همینطور ... راستی اون بازی رو هم حتما تو آپ بعدی جواب میدم ...

دلت شاد ...

مهرانی... سه‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:52 ق.ظ http://www.mehranweblog.blogsky.com

سلام مهندس...
چقدر حرف از مرگ میزنی توی ... نمودی مارو...
از دوستایی که تو هم میشناسیش کسی هست که دو سال پیش هر لحظه منتظر مرگش بودم....
اما الان از من و تو هم فعالتر ... و ظاهرا موفق تره... هر چند هنوز هم اون احتمال هست....

سلام مهندس کارآفرین ...

هرکی از هر چی که باهاش حال می کنه حرف میزنه! نمی تونم در مورد چیزایی که بهشون اعتقاد ندارم چیزی بگم!

ایشالا موفق تر هم باشه ....

مهتاب سه‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:16 ب.ظ

چرا نیستی عزیزم؟خوبی؟چه خبر؟

در گیر مسائل پیش پا افتاده ی زندگیم! ممنونم عزیزم ... خوبم. تو خوبی؟ اوضاع میزونه؟
خبر ها هم دست شبکه خبره! ما بی خبریم!
مراقب خودت باش ؛)

من جمعه 18 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:31 ب.ظ http://blue-stars.blogsky.com

سلام
چطوری؟درسته بعضی چیزا رو سانسور کردی ولی ما که یادمون نرفته حالتو بپرسیم؟!
راستی این عکست پر از غم بود .(فکر نمیکردم نیچه بخونی!)

سلام ...

خوبم ممنون ... کاش میشد همه چیز رو اینجا گفت اونوقت معلوم میشد چطورم! حیف که باید سانسور کرد ...

حق داری! آخه این تریپ گاگولی من به نیچه نمی خوره!‌ولی خیلی دوسش دارم ...

چشم تو چشم جمعه 18 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:31 ب.ظ

غرور ؟
بشکنش ...
ولی نمیر ...

غرور؟! چیزی به اسم غرور ندارم! پارسال یه ذره برام مونده بود که اونم توی میدون شهرک غرب بر باد رفت ...

مردن سعادت می خواد! من هنوز بی سعادتم ...

خزان نوشت شنبه 19 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:27 ب.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

سلام. من سرم شلوغ نیست . فقط دورو ورم شلوغ پلوغه. مغزم هم شلوغه.
کاش سرمون شلوغ بود . انوقت مغزمون خلوت می شد.
چه خوب گفته نیچه.

آره والله ... مغز من که دیگه network busy میده!!!

مهتاب چهارشنبه 23 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:54 ق.ظ

حداقل آپ نمیکنی بیا جوابمون رو بده تا باز یه انگیزه‌ای برای اومدن و نوشتن داشته باشیم:دی

شما دستور بده! آپ می خوای!؟ اینم آپ ...

می دونی مشکل کجاس؟ مشکل اینجاس که نویسنده ی این وبلاگ دیگه پیر و بی انگیزه شده ...

روزات بهاری ...

نارسیس جمعه 25 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:56 ق.ظ http://pacific.blogsky.com

با عزت مردن و با ذلت زندگی نکردن..

یه چیزی تو این مایه ها ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد