مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

Money Talks...

 

                              

 

ابتدا باید به خاطر پست قبلی از همه دوستان معذرت خواهی کنم ... من نباید اون مطالب رو می نوشتم و شماها رو نگران می کردم. اینم باید یکی ازون اسرار مگو میشد که هیچ کجا درز پیدا نمی کرد ... اینجوری دیگه خاطر هیچ کس هم مشوش نمی شد ... عمر دست خداس! کی میدونه شاید من فردا نباشم و شاید 100 سال دیگه هم عمر کنم! ولی درکل قصد مردن ندارم و هنوز می خوام از دردها و رنج های این دنیا مستفیض بشم!

 بهر حال بازم معذرت می خوام اگه ناراحتتون کردم ... ولی برام یه مطلب خیلی جالب بود و اون این بود که عزیزانی که منو اصلا نمی شناختن اومده بودن ابراز احساسات کرده بودن ولی اون کس یا کسایی که این کارو با من کرده بودن و به قولی گند زده بودن تو اعصاب ما ککشون هم نگزیده بود، شاید هم حال کرده بودن که چه توناییهای بالقوه ای دارن که می تونن یه آدم رو از پا در بیارن! جالب اینجاست این آدمها وقتی از خودشون هم صحبت می کنن خودشون رو آدمهایی مهربون و سرشار از عاطفه و محبت توصیف می کنن ...

خدایا مارو از شر چنین آدمهایی مصون بدار!

 

یه جورایی حالم ازین دنیای مادیگرایی که توش دارم زندگی می کنم حالم بهم می خوره! دنیایی که محبت و عاطفه هم با پول سنجیده میشه! مهم کادویی هست که برای طرف می بری ... اصلا مهم نیست که توی اون کادو یه دنیا عشق و عاطفه نهفته باشه مهم اینه که ارزش مادی زیادی داشته باشه! یا به قول دیگه مهم میزان منفعت رسوندن شماس! اگه من یه بچه مایه دار بودم همه درها بروم باز بود و به قولی همه برام سر و دست می شکوندن! اما الان ... همه توی بحرانهای عاطفین!!!

( این رو هم باید بگم هنوز دختر ها و پسر هایی هستن که براشون فقط معنویات مهمه و به مادیات هیچ کاری ندارن. اینو گفتم که یه دفعه به این عزیزان توهینی نشده باشه ... رسما حاضرم فدای همچین آدمایی بشم!)

 

 

مولانای عزیز کجایی که ببینی به این شعرت چه خوب داره عمل میشه!!!

 

 

کریمان جان فدای دوست کردند      سگی بگذار ما هم مردمانیم

غرضها تیره دارد دوستی را       غرضها را چرا از دل نرانیم

..

چو بر گورم بخواهی بوسه دادن   رخم را بوسه ده کاکنون همانیم

خمش کن مرده وار ای دل، ازیرا       به هستی متهم ما زین زبانیم

 

 

یه چند وقتی رو شاید ننوشتم ... بستگی به حالم داره، شایدم در اینجا رو برای همیشه گِل گرفتم!

هر چی آرزوی خوبه مال شما ...

 

نظرات 31 + ارسال نظر
عادله جمعه 2 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:57 ب.ظ http://ruzmaregi.blogsky.com

نمی دونم اینو می خونید یا نه. ولی فکر می کنم شما باید به این قانون عمل کنید... یا راهی خواهم یافت یا راهی پدید خواهم آورد... امیدوارم همین گونه شود..

جمله زیبایی بود ... سعی می کنم بهش عمل کنم ...

مهتاب شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:09 ق.ظ

سلام:)خوب عزیزم خودت باید قدر دلت رو بدونی و به کسی که لایقش نیست بیخود دل نبندی:)قرار شد همینکارو بکنی.قولات که یادت نرفته؟بعدشم چشمم روشن.یه بار دیگه از بستن اینجا حرف زدی هر چی دیدی از چشم خودت دیدیا:دی

سلام :)

ما قدر این گوهر تابناک ندانستیم!!!

حالا شاید یه تعطیلات کوچولو رفتم! اگه بدونی من ازین وبلاگ چیا کشیدم؟!!!

مهرانی... شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 06:26 ق.ظ http://www.mehranweblog.blogsky.com/

مهندس زیادی جدی گرفتی....

می دونی مهندس من چیزایی که باید جدی بگیرم رو شوخی گرفتم!
چیزایی هم باید شوخی بگیرم جدی گرفتم!

یاسمین ( حرفهای یه دختر غمگین شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:27 ب.ظ http://rue.blogsky.com

سعید....

همچین میگی سعید انگار که قراره بمیرم! بابا من هستم هنوز! خوب خوبم ...

چشم تو چشم شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:22 ب.ظ

بلا نسبت غلط می کنی ننویسی !
می بینم که زیرابی میری و یواشکی قربون صدقه ی بعضیا !
شما که به ما گفتی آرهههه ..... مام به همه میگیم .. آره ... ! ;)
جیگرتو

ممنون!
آره دیگه از شما یاد گرفتیم :))
آره!
فداتو!

مهتاب شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:38 ب.ظ

خب از این به بعد قدرش رو بدون.حتما برو این تعطیلات رو.خیلی روحیه‌ت بهتر میشه.منم دارم میرم سفر:)امیدوارم بهت خوش بگذره:*

ما که کارمندیم و رخصی نداریم :)) روحیم رو هم باید تو همین شهر دوده زده بهتر کنیم!
سفر بخیر ... مراقب خودت باش ... سوغاتی یادت نره! :دی

ونوس ومحمد یکشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:42 ق.ظ http://zendegimoon.blogsky.com

سلام
حیف که یه سری چیزارو نمیخوام دیگه به خاطر بیارم.سعید کاشکی میشد همه چیز رو گفت.اعصابم ریخت به هم.امیدوارم یکی که قیمت کادو براش مهم نباشه جلوی راهت باشه.هر کی میتونه هر کادویی با هر قیمتی برای کسی که دوسش داره بخره.مطمینم توام از اونایی هستی که اگه بتونی حتما بهترین رو میخری.
خیلی حرف زدم.ریختم به هم.دلم میخواد تا صبح گریه کنم.
حیف که نمیتونم هرچیزی رو بگم.یا شایدم نمیخوام.به هر حال که امیدوارم زودتر این دوره برات بگذره.
دلم به حال خودم میسوزه که چطور مث احمقا بودم.
بسه.نباید بگم.بسه.

سلام ...

ای بابا چرا اعصاب بهم ریخت حالا ... فکر نکنم چیزی گفته باشم که گریه آور بوده باشه ...
ممنون عزیزم ...

دلت شاد ... حالا نمی خواد غصه گذشته رو بخوری ...

مهتاب یکشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:55 ب.ظ

سوغاتیه شما که محفوظه عزیز دلم:*خوبی؟بگو که حرف گوش کردی و زیر قولات نزدی تا برات یه سوغاتی توپ بیارم:):پی

واسه سوغاتی هم شده خوبم!!! :)) =))
در کل فکر کنم دارم آدم میشم!

مهدی دوشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:25 ب.ظ

سلام نمی خوام مزاحم گفتگوها تون بشم.فقط اومدم بگم ما هم هستیم.راستش دروغ نگم درست حسابی وبلاگت رو نخوندم.
یادش بخیر زمانی که هم کلاس بودیم همیشه میخوندمشون اما حالا دیگه تو سربازی....
۲۰ سوالی نیست عمرا یادت بیاد من کی هستم.
حق یارت.

سلام ...

خیال کردی! مگه ما چنتا داش مهدی داشتیم؟! که وبلاگم داشته باشه! بعد هم وبلاگش رو تعطیل کنه بره پی زندگیش؟! دیدی شناختم!

مهتاب دوشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:45 ب.ظ

عزیزم خیلی خوشحالم که داری سعی میکنی که آدم بشی:دی :پی
تا برمیگردم حسابی مواظب خودت باش:)

چشم :))

تو هم مراقب خودت باش ...

سما سه‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:03 ق.ظ

سلام ... خوبی سعید ! نگرانت شدم !

سلام ... آره خوبم عزیزم ... نگران نشو! اصولا بادمجان بم آفت نداره!

سروناز سه‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:14 ق.ظ

سلام سعید خوبی همکار؟
نه بابا چه معذرت خواهی میکنی تو.
من میگم وبلاگ مال این چیزاست. اگه ادم بخواد اینجا هم واسه خودش قانون وضع کنه که دیگه واااااااااای
هنوزم به قول خودت ادامایی خلاف این چیزا پیدا میشن. مثلا خودت!!!!!!!!!!
اگه فکر میکنی اینجوری بهتره واسه خودت و حال دلت حرفی نیست. ولی حد اقل به وبلاگامون سر بزن. اخه دلمون برات تنگ میشه همکار جون.
همینجوری الکی هم درش رو گل نگیر. یه سطل اب میارم و گل ها رو میریزم دور هاااااااااااااااا
دیگه از از سر تا پات گلی شده به من ربطی نداره. با همون لباس گلی هم برو سر کار تا همه بهت بخندن.
حقت همینه
شاد باشی

سلام ...
خوبم ممنون ... شما چطوری؟

کاملا درسته! حالا شایدم درش رو گل نگرفتم! ولی مطمئن باش اگه بخوام گل بگیرمش روش سیمان می کشم که با آب و این چیزا وا نره! من واسه خودم یه پا عمله بنا هستم! :))

دلت شاد ...

یاسمین ( حرفهای یه دختر غمگین سه‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:32 ب.ظ http://rue.blogsky.com

حالمان بد نیست غم کم می خوریم



کم که نه هر روز کم کم می خوریم



آب می خواهم ،سرابم می دهند



عشق می ورزم عذابم می دهند



خود نمی دانم کجا رفتم به خواب



از چه بیدارم نکردی ؟آفتاب!



خنجری بر قلب بیمارم زدند



بی گناهی بودم و دارم زدند



دشنه ای نامرد برپشتم نشست



از غم نامردمی پشتم شکست .....




عیدت مبارک
دلت شاد سعید جان

زیبا بود ...
ممنونم ...

مهتاب چهارشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:41 ق.ظ

خب نبودی که ازت خداحافظی کنم شب آخریه:دی
خوب بدی دیدی ازم حلالم کن.نمیدونم دیگه تا کی خبری ازم نیست.البته اگه منم هرجای دنیا باشم نت رو استاد میکنم البته اگه خانوادهء گرامی پوستمو نکنن:دی
امیدوارم هزوقت اومدم ببینم تو پر از انرژی و شادی هستی.هر چیزی که رنگ و بوی غم داره ممنونع سعید جان.خود آزاری هم ممنوع:*:)

ایشالا هرجا که هستی سالم وسلامت باشی ...
اووووووههههه ... همچین خداحافظی کردی که انگار میخوای بری قندهار! :دی ... ما که جز خوبی از دوستان وبلاگیمون ندیدیم ...

چشم ... :)

دلت شاد ... :*

امین شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:48 ق.ظ http://aminkhaki.com

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خوش بر آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

ایشالا که نغمه ما رو هم مردم بسپرند به یاد!

سروناز شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 06:22 ب.ظ

سلام سعید جون
نه بابا به اندازه من خرابکار نیستی
من بازم میزنم خوتنتو خراب میکنم.
چه میدونم یه کاری میکنم دیگه

سلام سروناز خانم ...

:)) ‌دست شما درد نکنه! شما با لودری چیزی نسبت ندارید؟!

خزان نوشت شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:43 ب.ظ

هر چی می خوام بگم شکله شعار می شه
پس هیچی نمیگم. جز این که برات ارزوی سلامتی کنم.

ممنونم ...

و باز هم ممنونم!

من چهارشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:40 ب.ظ http://blue-stars.blogsky.com

سلام
شاید باورت نشه ولی از وقتی اون پست رو گذاشتی حدود ۱۰ بار یا بیشتر اومدم و نتونستم چیزی برات بنویسم.نمیدونم چرا.خبری که دادی یکی از آرزوهای دیرینی بود که همیشه برای خودم داشتم اما راجع به کس دیگه نمیتونم چیزی بگم.و بازم شاید باورت نشه اگه بگم وقتی دکتر به عزیزترین کسم گفت که چیزی از عمر ۱۸ ساله ش باقی نمونده اینقدر باهاش حرف زدم تا بیماری لا علاجش درمان شد.
فقط میتونم بهت بگم تو این دنیا با همه ی نامردیهاش و همه ی آدمهایی که نمیدونی زیر نقاب هاشون چه صورتی رو پنهان کردن حتی اگه ۱ نفر هم باشه که از صمیم قلب دوست داشته باشه این دنیا ارزش زندگی رو داره.مثلا مادر...
امیدوارم تصمیم درستی راجع به زندگیت بگیری.
موفق و سلامت باشی.

سلام ...

شاید باورت نشه ولی آرزوی دیرینه من هم همین بود! اما وقتی شنیدم نمی دونم چرا یه جورایی کپ کردم ...

کاملا درسته. عشقه که به زندگی آدم معنا می بخشه ... اونم یه عشق پاک مثل عشق و مهر مادر ...

ممنونم ...
دلت شاد ...

مهتاب پنج‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:09 ب.ظ

من راضی نبودم تا من برنگشتم آپ نکنی به خاطرم:دی
سلام عزیزممممممممممم.خوبی؟بهتری؟سفر رقتی؟چرا اینجا رو آپ نکردی؟نکنه توام سفری:)

رسیدن بخیر! نه دیگه گفتم شما هم بیای بعدش آپ کنم!

سلام مهربون ... هم خوبم هم بهتر ... زندگی من خودش یه سفره! هنوز به نتیجه نرسیدم که آپ کنم یا نه!!!
آره منم سفرم! یه سفر طولانی ...

مهتاب شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:58 ق.ظ

سلاممممممممممممم.یالا یالا یالااااااااااااااااااااااا زود باش به نتیجه برس.زوریه باید زود به نتیجه برسی.زود باشششششششششششششششششششششششششششششش.وگرنه انقد سر و صدا میکنم که بیچاره بشیا.یالا یالا یالا اومدم فردا اینجا آپ باشه.زوری خودتو به نتیجه برسون:دی
چقدر خوشحالم که میگی بهتری.یه دنیا خوشحالم:*

سلام ... چشم سعی خودم رو می کنم که هر چه سریعتر به نتیجه برسم!

سر و صدا کن! اینقدر تو تنهایی و سکوت بودم که عاشق سر و صدا و جیغ و دادم!
عجله نکن عزیزم ... حتما آپ می کنم ...
پس بهترم! :*

ساغر تمنا شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:39 ق.ظ http://www.saghar-tamana.blogfa.com

سلام سعید عزیزم ...... خوبی گلم

یه آپ کوچولو با یه نقاشی قدیمی ..... دلم میخواد بیای پیشم و ببینی ....

میای ؟؟؟؟؟

منتظرم نذار

باشه ...............

سلام عزیزم ... ممنونم ...

حتما میام ...

Ghadimi شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:24 ق.ظ

salam saeed khan!
man chandwaghti hast weblogeto mikhoonam.
haji in donyaye mae.donyaye man donyaye to.hame dir ya zood mikhorim be ye hamchin shocke roohi.

rasti cheshmet chetore?

سلام ...

بله ... کاملا درسته ...

چشمام هم بهتره، شکر خدا ... ولی فکر نکنم چشم چپم دیگه چشم بشه!

سروناز شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:53 ق.ظ

سیلام خوفی
میگما جمعه گذشتا
امروز شنبه است هاااااااااااا
نمی خوای ؟
باشه
اکشالی نداره

سیلام! ها خوفم آبجی ...

آره دیگه حواسم نبود ... جمعه گذشت!
ایشالا جمعه ی دیگه ...

دلت شاد ...

مهتاب یکشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:30 ق.ظ

هیشکی منو دوست نداره:(((((((((برام تره هم خرد نکردی.میام تمام موهاتو دونه دونه میکنم خودم.این چه وضعشه؟بدو بدو بدوووووووووووووووووووووووووووووووووووو یالا زود باش تا افسرده نشدم اینجا رو به روز کن:*

ای بابا این چه حرفیه!؟ من مخلص شما و تمام بچه های مهربون این وبلاگم هستم ... می نویسم عزیزم :) یکم طاقت بیار ... به خدا این روزا خیلی فکر مشوشه ... نمی تونم روی چیز خاصی تمرکز کنم و بنویسم ...
در مورد مو هام هم عرض کنم همش مال شما! فقط زود بیا بکنشون تا خودشون در اثر کچلی ارثی نریخته!!! :))
افسرده هم نباش ... می دونی بعضی وقتا خندم میگیره ... آخه مهتاب خانم این خزعبلات من این همه دست و پا زدن و زود باش زود باش داره؟!!! حالا اگه ۴ کلوم حرف حساب میزدم یه چیزی! منکه اینجا رو کردم ماتم سرا! ولی بازم روی جفت چشمام ... می نویسم حتما ...

دلت بهاری ... :*

ساغر تمنا دوشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:15 ق.ظ http://www.saghar-tamana.blogfa.com

سعید .... سعید ....سعید .................

خیلی خوشحال شدم دیدمت ..... خیلی ...... اصلا نمیدونم چی بگم ...... خیلی خوشحالم کردی ....

تو رو خدا اگه نقاشیهاتو داری بذار تو وب لاگت همه ببینند .... نگو که خوب نکشیدی ... به خدا خیلی ارزش داره .... دلم میخواد ببینم .... خواهش میکنم....

دوست دارم همیشه سرحال ببینمت ... پیش من بیا .... همیشه منتظرتم.....

خواهش می کنم ... وظیفم بود ...

داشتن که به احتمال زیاد دارمشون ولی نمی دونم توی کدوم صندوق یا کارتن توی انباریه!!!

ممنون عزیزم ... دلت شاد ...

Ghadimi دوشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:50 ب.ظ

saeed jan montazere posthat hastam

چشم ... رو چشمم ...

مهتاب دوشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:12 ب.ظ

سلامممممممممممممممم.مگه نشنیدی دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید؟:دی
تازه هیچم چرت و پرت نیست چیزایی که مینویسی.از حرفای صادقانه خوشم میاد.مشکلی داری؟:دی

سلام ... آهان یعنی شما خوشتان آمد!!! :))‌استغفرالله این حرفا چیه؟ اگه شما دیوانه ای ما چی هستیم!

نه مشکلی نیست! چیه می خوای بچه محلاتونو بیاری؟! نذار یه سوت بزنم همه ملت بریزن اینجاها! :))

محسن سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:34 ق.ظ http://www.eyewitness.blogsky.com

گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت
قطره باران ما گوهر یک دانه شد

موندم که اینهمه شعر با مسمی (مسما!؟) رو از کجا میاری محسن جون ...

یاسمین ( حرفهای یه دختر غمگین سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:39 ب.ظ http://rue.blogsky.com

خوبی سعید؟؟؟

ممنونم عزیزم ... تو چطوری؟ خوبی؟

محسن چهارشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:55 ق.ظ

از babylon

پس چرا babylon من ازین قابلیتها نداره؟!!

مهتاب چهارشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:01 ب.ظ

بابا محبوب قلبها:))یعنی با یه سوت تو ملت میریزن اینجا؟اگه انقدر محبوبیت بالاست جون مادرت بیا برای دورهء بعد کاندید شو.خودمم بهت رای میدم:دی بیا همین ملت رو نجات بده:دی

=))
خواستم کاندید بشم! رد صلاحیتم کردن نامردا! خودشونم میدونستن که میلیونی رای میارم ...
اونی که همه مارو باید نجات بده کس دیگه ایه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد