مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

سرنوشت ...

 

با خیابون معراج وقتی سال 80 وارد دانشگاه شدم آشنا شدم! خیابونی که چندین بار از توش رد شده بودم ولی به دانشکده محقرش توجهی نکرده بودم ... روزهایی که پیاده اون خیابون رو طی می کردم با این امید گام بر میداشتم که بعد از تحصیلاتم، یه روز از شر این خیابون خلاص میشم! اما بازم سعید اشتباه کرده بود ... نگو که قسمت زیادی از سرنوشت من قرار بود توی اون خیابون رقم بخوره! اگه زنده باشم باید تا سال 1416 هجری شمسی! توی اون خیابون کار کنم ... یعنی 30 سال دیگه (که بعید می دونم زنده باشم) ...

اینو واسه چی گفتم؟ واسه اینکه یه اتفاق خیلی ساده می تونه سرنوشت آدمیزاد رو تغییر بده. حتی این اتفاق ساده میتونه یه لبخند یا یه نگاه باشه ... نمی خوام نصیحت کنم چون من از همتون کوچکترم و تازه حوصلش رو هم ندارم ولی یکم مراقب کارامون باشیم شاید نه تنها سرنوشت خودمون بلکه سرنوشت یکی دیگه رو هم عوض کنه!

 

*فکر کنم این جمله از نیچه باشه؛ جالبه ...

 

زیستن در میان آدمیان را از زیستن در میان حیوانات خطرناکتر یافته ام!