مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

انتقام ...

               

 

دقیقا مثل یه سگ وحشی میمونم که آرزوی گاز گرفتن و تیکه پاره کردن رو داره ولی اون قلاده ای که دور گردنشه بهش اجازه این کارو نمیده! قلادهء منم یکی دست مادرمه و یکیشم دست خدامه! دارم لحظه شماری می کنم واسه اون روزی که منو آزاد بذارن ... اون وقت منم و اون لیست سیاهی که اسم خیلی ها رو توش نوشتم. اون کثافتهایی که ترکمون زدن به زندگیم. اون آشغالهایی که نمک خوردن و نمکدون شکستن ... آدم زیاد باهوشی نیستم ولی هوش خوبی توی انتقام گرفتن دارم و می دونم از کجا باید ضربه بزنم، چون از هر کسی که انتقام گرفتم دیگه نتونست کمر راست کنه!!!

تف تو این روزگار ... روزگاری که به جای اینکه بذر محبت تو دل من بکاره ... تخم کینه رو کاشته و یه آدم درست کرده با کلی عقده های روحی و روانی ... یه آدمی که تو کوچه پس کوچه های گذشته گیر کرده ...

 

* می خوام تم وبلاگ رو عوض کنم! برگردم به همون سبک طنزی که کار رو باهاش شروع کردم ... بابا ملت که گناه نکردن فقط بیان اینجا از غم و غصه های من بخونن!