یه پرنده قفسی از زمانی که چشم باز می کنه توی قفسه. کل عمرشم اگه توی قفس باشه شاید براش هیچ اهمیتی نداشته باشه داره توی قفس زندگی می کنه چون وسعت دنیای اون پرنده به اندازه همون قفسه ... اما وای به اون روزی که این پرنده رو برای چند روز آزادش کنن و بعد دوباره بندازنش تو قفس! دیگه فضای اون قفس میشه براش جهنم و ثانیه ثانیه زندگی براش میشه غصه و زجر ... برای منم همین اتفاق افتاد! منم یه پرنده قفسی بودم که وسعت دنیام به اندازه همون قفسی بود که توش زندگی می کردم. از همه جا بی خبر بودم و خوشحال از اینکه آب و دونم فراهمه ... اما یه روز یکی که نمی دونم چی اسمشو بذارم منو ازین قفس رها کرد ... آزادم کرد تا برم و چیزایی که ندیدم رو ببینم. تازه داشتم از چیزای نویی که میدیدم لذت می بردم و تو نشئگی اونها بودم که دوباره انداختنم تو قفس و گفتن حالا بشین اینجا و زجر بکش تا حال بیای ...
شدیدا" به یکی نیاز دارم تا دوباره آزادم کنه ... (نگید کار خودته که کار من نیست ...)
* موندم عشق یه طرفه عذاب بدتریه یا انتظاری که می دونی هیچ وقت به مقصود نخواهی رسید ... در کل امیدوارم هر دوش سر هیشکی نیاد ...
سلام آقا سعید. خوبین؟ خوش میگذره؟
مرسی که مرتب بهم سر میزنید و ببخشید که من دیر میام. به خدا گرفتارم اما هر وقت بیام به دوستان سر میزنم. والا من همه ی پست هایی رو که نرسیده بودم بهشون خوندم.گویا این مدته اوضاعتون بهم ریختست اما فکر کنم درست کردنش فقط کار خودتونه ٬ گفته بودید نگید اما راستش همین طوره. هیچکی به جز خود آدم اوضاع رو نمی تونه تغییر بده یعنی باید بخواید. از خدا هم کمک بگیرید مطمئن باشید بی جواب نمی مونید. امیدوارم همیشه شاد۲ موفق و سلامت باشید. در پناه حق.
سلام ... ممنونم.
خواهش می کنم ... آره فکر کنم کار خودم باشه! ممنونم از راهنماییت ...
در پناه حق ...
پرندههای قفسی،عادت دارن به بیکسی
عمرشونو بیهمنفس،کز میکنن کنج قفس
نمیدونن سفر چیه،عاشق در به در کیه
هرکی بریزه شادونه،فکر میکنن خداشونه
هردوش بده سعید جان اما عشق یه سره به قول قدیمیا مایهء دردسره.دلم خیلی گرفته.میدونی منم حس میکنم تو یه قفسم.قفسی که حتی میله هم نداره.من حتی نمیتونم آسمون رو راه راه ببینم.من هیچی نمیبینم.
:)) مثل جالبی بود ... قفس منم میله نداره! یه جورایی فکر می کنم مثل هم باشیم ... می دونی این دنیای مجازی اشکالش اینه که نمیشه بطور جدی به کسی کمک کرد ... خیلی دوست داشتم به دل گرفته ها کمک کنم ولی حیف :(
ای کاش که آواز تو را می فهمید
از حنجره ات راز تو را می فهمید
ای کاش قفس مثل تو بال و پر داشت
تا معنی پرواز تو را می فهمید
پر می کشی و وای به حال پرنده ای
کز پشت میله ی قفسی عاشقت شده است!
بهاری باشی...
زیبا بود ...
ممنونم ... :)
سلام آقا سعید ....
نمیدونم چرا فطرت این پرنده ها ایجاب میکنه وقتی در قفس رو باز میکنن و آزادشون میکنن با اینکه هیچ وقت پرواز نکردن ... میپرن و پروازو تجربه میکنن و جالبه با اینکه سالها توی قفس بودن زود دل از هر چی توی قفس بوده میکنن و تازه موقع بازگشت حالا با اجبار یا هر چیزدیگه تقریبا میلی برای اومدن و دوباره قفسی زندگی کردن ندارن .... این جای ماجرا که میرسه من فکر میکنم پرواز توی فطرتمونه ... پرواز یه بازه است توی کل زندگی که اگه یه بار یاد بگیری دیگه هیچ وقت از یادت نمیره....
دلت شاد ....
سلام مریم خانم ...
آره کاملا درسته ... پرواز توی فطرتمونه. ممنونم بخاطر همراهیت ...
سÙا٠ÙبÙاگزÙباÙÙدارÙبÙÙ ÙÙ٠سربزÙتÙتÙÙزÙÙدش٠ÙسرسختبراÙپسÙردسÙدرÙاhttps://shabgard.org/forums/showthread.php?t=11731http://takfanar.persiangig.com/Cracked/myf/zip/help Tak Tools 2 Beta.GIFhttp://takfanar.persiangig.com/Cracked/myf/zip/Tak Tools 2 Beta.zipSendtoallPlz
سلام
فوق العاده بیان کردی سعید جان....بی نظیر بود
دلت شاد
سلام ...
لطف داری ...
ممنون ...
هر دوش سخته ... ولی بذار بهت بگم اگر کسی هم بتونه کمکت کنه تا یه مدت نجاتت داده بعد دوباره همون آش و همون کاسه ... پس با اینکه دوست نداری بگمت باید بهت بگم فقط خودت میتونی به خودت کمک کنی ... اینو تجربه کردم و بهش ایمان دارم ...
ممنونم که تجربیاتت در اختیارم میذاری ... آره الانم خودمم به این نتیجه رسیدم که کار خودمه ....
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروک ویران را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم
و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
و من گریان و نالانم
و من تنهای تنهایم
درون کلبه خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد
و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم
درون سینه پر جوش خویش اما
کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت زرد پاییزم
که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
دلت شاد
زیبا بود ...
ممنونم ...
من کلی زحمت کشیدم یه کامنت ده خطی نوشتم.کجا رفت پس؟:((
حتی کامنت دونی بلاگ اسکای هم بی رحم شده ... غصه نخور ...
سلام.
چرا دیگه نمی نویسی؟
سلام ...
یکم دیر شد ببخشید ...
سلام:)آره منم فکر میکنم ما خیلی به هم شبیهیم.چرا آپ نکردی؟
سلام :)
امکانات نبود! حالا آپ کردیم ...
زیبا بود
سلام. من واسه اولین باره که به وبلاگتون سر می زنم اما دیگه دوست ندارم برگردم . اینجا دیار مستان و وادی خراباته . شما بعد از مدتها دوری منو به وطنم برگردوندید . واقعا ازتون ممنوونم. در وادی خرابات عقل سلیم هیهات ... آنجاست دوستان را با دشمنان مماشات // بتوانم ای دو صد کاش بی روی تو کنم فاش ... دوزخ مراست باداش جنت مرا مکافات.