مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

بازنده ...

 

رو می کنم به آینه، رو به خودم داد میزنم ...

ببین چقدر حقیر شده اوج ِ بلند ِ بودنم!

رو می کنم به آینه، من جای آینه می شکنم ...

رو به خودم داد می زنم این آینه است یا که منم!؟

 

آخرین باخت زندگیم هم رقم خورد! شدم یه بازنده کامل ... خوبیش اینه که دیگه نگران چیزی نیستم که از دست بدم ... این جوری می شه راحت امیدوار زمانی بود که این زندگی شیرین تموم شه اونوقته که یه نفس راحت می کشم ...

 

نظرات 8 + ارسال نظر
مهتاب سه‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:52 ق.ظ

چی شده دوباره؟:(
این حرفا چیه آخه؟اولاْ مطمئن باش که هیچ باختی آخرین باخت انسان نیست تا وقتی که زنده‌س.دوماْ تو چرا انقدر داغون میکنی خودتو؟خیلی نگرانت شدم:( درست بگو ببینم چی شدی باز؟

مهتاب جان نگران نشو ... اتفاقات نا خوش آیند همیشگی ... باختها و شکستهای همیشگی ... مشکل در مورد کارم بود. خیلی از حرفها رو نمی شه اینجا (تو این محیط عمومی) زد! می ترسم دشمنام خیلی خوشحال بشن و کار دست خودشون بدن!!! ولی تو خودت رو نگران نکن ... بعضی ها مثل من محکوم به عذاب کشیدن هستن ...

مهتاب سه‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:54 ق.ظ

سعید عکسی که گذاشتی محشره.الان منم همین حس رو دارم.

ای بابا تو چرا این حس رو داری ... :(

خزان نوشت سه‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:40 ب.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

بهترین دوران ٬ زمانی است که از اینده هیچ انتظاری نداشته باشی!
قبول نداری این حرفو؟؟

۱۰۰٪
کاملا درسته ...

مهرانی... چهارشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:54 ق.ظ http://www.mehranweblog.blogsky.com/

یه جا خوندم ... بازنده وجود نداره..
آدمی یا میبره... و یا چیز یاد میگیره...

فکر کنم اینقدر چیز یاد گرفتم که دو سه تا دکترا می تونن بهم بدن!

سروناز چهارشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:21 ب.ظ

سلام خوبی
به به شاهد اپ نا امیدانه ی شما هستم
خودش یه جور پیروزیه ای
ببین خیلی خوبه که برسه زمانی که آدم دیگه نگرن باخت نباشه
خوشحالم
دیوونه نشدم
خوشحالم که باختهات تموم شد
حالا این تویی و این میدان
بتاز به سوی پیروزی
میدونی وقتی که بابام از پیشمون رفت برادر بزرگم حرفی زد که الانی مثل حرف تو بود
اون گفت که دیگه نگران نیستیم که یه روز از دستش میدیم
تو هم همینجور باش
دیگه نگران باخت نباش

سلام ...ممنون ...

امیدوارم که تموم شده باشه :))
چشم الان دارم اسبم رو زین می کنم که بتازم به سوی پیروزی ...

برادرت حرف پرمعنایی زده ...

چشم :) دلت شاد ...

ونوس ومحمد پنج‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:23 ق.ظ http://zendegimoon.blogsky.com

سلام
خوبی؟چه عجب یادی از ما کردی.چرا بازنده؟باز چی شده؟نبینم ناراحتیت رو.

سلام ...

منکه همیشه به یاد شما هستم :) شما کم پیدایی ... هیچی بیخیال! در محیطهای عمومی خیلی چیزا رو نمیشه گفت!

من پنج‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:07 ب.ظ http://blue-stars.blogsky.com

ولی انتظار مرگ خودش سخت و طولانی و کشنده هست مگر اینکه خودت بخوای تمومش کنی که اینم خوب نیست
گاهی تنها راه ممکن بی خیالیه!

موندم چه جوری میشه به بی خیالی رسید!!؟

پارمیس جمعه 11 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:10 ق.ظ http://apadana2006.blogsky.com

سلام آقا سعید. خوبین؟ اول اینکه مرسی که بهم سر زدین دوم مرسی این عکس خیلی قشنگ بود و سوم: بابا چرا انقدر نا امیدین شما؟ حالا حالا ها به فکر پایان نباشین. توکل کنید به خدا شک نکنید که کمکتون میکنه. خوشحال شدم از دیدنتون. بازم تشریف بیارید. شاد و موفق باشید یا حق.

سلام ...
ممنونم ...

اول اینکه خواهش می کنم ...
دوم اینکه قابلی ندشت ...
سوم اینکه نمی دونم!

ممنونم ... دلت شاد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد