نمی دونم تا به حال براتون اتفاق افتاده ازین که به کسی نگفتید دوستش دارید و بعد هم خیلی دیر شده باشه، پشیمون شده باشید؟ برای منکه خیلی پیش اومده ... تو زندگی آدم با افرادی برخورد می کنه که بعضی وقتها مهرشون به دل آدم میشینه و آدم با اونها احساس راحتی و نزدیکی می کنه اما وقتی که می خوای احساس درونیت رو به زبون بیاری ذهنت و زبونت قفل می کنه! حتی بعضی وقتها این مساله واسه عزیزترین افراد هم اتفاق میوفته. تاحالا چند بار به پدر، مادر، خواهر یا برادرتون گفتید که دوستش دارید؟ نمی دونم ریشه این مساله کجاست؟ شاید یه جور غرور یا تعصب باشه ... شایدم یه جور حس شرم و حیا و خجالت ... هر چی که هست به نظر من یه ایراده! مقصودم این نیست که به هرکی تو کوچه و خیابون رسیدیم و با تریپش حال کردیم زرت بگیم دوستش داریم! نه ... ولی بعضی وقتها باید گفت! شاید طرف مقابل هم همین حس رو داره ولی روش نمیشه بگه! یادمون باشه خیلی زود دیر میشه ... و راهی برای جبرانش هم نیست ...
اگه راهی برای حل این مشکل به ذهنتون رسید حتما کمکم کنید ...
پ.ن. : پست قبلی یه سوء تفاهمی ایجاد کرد اونم این بود که باعث شد فکر کنید من ازین مرفه بی دردام!!! نه بابا منم آس و پاسم! شاید اگه پول داشتم الان اینجا نبودم و مسیر زندگیم جور دیگه ای رقم می خورد!!!
فکر می کنم ما برای اینکه به کسی بگیم
دوسش داریم
بیش از حد تحلیل و عاقبت اندیشی می کنیم
آره برای منم پیش اومده
ولی نه خیلی
ولی یه توجیه براش پیدا کردم
فقط توجیه
شاید اون موقع اونقدر بزرگ نشده بودم که اونو بگم
نمی دونم چیه، ولی غرور نیست
ممنونم از کمکت ...
اینارو ولش کن
آپ طلوع کن ستاره خیلی
عالی بود
عشق اما برعکس جدایی، نقطه آغازی ندارد
ممنون که خبر دادی ... آره قشنگ بود ...
مهندس اونروزی که فکر کنی که از این جامعه تافته جدا بافته ای . اونروزی که فکر کنی که دلت utopia میخواد ... نا کجا آباد ...
به نظرم روزیه که باید غزل خداحافظی رو خوند ....
یه دوستی داریم که هر روز صبح ازش می پرسم :
"به نظرت عشق وجود داره ؟ "
جواب می ده :
"عشق چیه ؟ ماسته کشکه دوغه .... ب**ش توش ... پول کجاست"
هر روز فکر میکنم که اشتباه می کنه ...
هر روز با هم تا شب کنار هم میگذرونیم تمام حرکاتمونم شبیه هم هست ....
فردا صبح که بیدار میشم باز روز از نو روزی از نو ....
یه جوری باید این حسو که میگی انگار خیلیا ندارن نشون بدی ..:) :پی
نمی دونم ولی متاسفانه کاری باهام کردن که موافق دوستت شدم!!!
سلام آقا سعید !
نمیدونم چرابعضی ها نمیگن... اما قبول داری انتقالش فقط به کلام نیست !... گرچه خیلی موافق با پنهان کردنش نیستم ... چون حتی غیر کلامی هم به نوعی آشکار میشه ... مطمئن باش اگه کسی کسیو دوست داشته باشه بالاخره رسوا میشه ... دل اهل پنهان کاری نیست ... یه جایی یه روزی بالاخره خودشو رسوا میکنه !....
شاد باشی !
سلام مریم خانم ...
احسنت ... اینو کاملا موافقم که دل اهل پنهان کاری نیست ...
دلت شاد ...
سلام
خوبی؟ما دوتا از بلاگ اسکای رفتیم.امیدوارم موفق و خوش باشی.
سلام ...
آخه چرا؟! چه بی خبر ... :((
دوست داشتن خیلی وقته که گذشته .... !
گفتنش هیچ فرقی با نگفتنش نمی کنه ...
به من بگو انگار به همه گفتی !!
خوشت باشه !
کی میای عزیزم که بهت بگم؟! در کل می تونی از منشیم وقت بگیری! :پی!!!
شما بیشتر!
سلام آقا سعید گل. خوبین شما؟ اول از اظهار محبت شما بی نهایت ممنونم. خوشحال شدم اومدین. دوم اینکه راستش من به نزدیکانم مثل مامان و بابا و اینا خیلی خیلی راحت میگم که دوستشون دارم...البته همیشه اینجوری نبودم ها شاید از وقتی که فهمیدم : خیلی زود دیر میشه...جدی میگم.
در مورد کمک هم نمی دونم راستش چی بگم... فقط اینکه رودرواسی رو بذارین کنار. آدما گاهی به همین خاطر ها و یا واسه غرورشون ضربه هایی می خورن که هیچ وقت دیگه نمیشه جبرانش کرد...ممکنه بهترین موقعیت ها رو توی زندگیتون از دست بدین...البته این مشکل همه هست در مورد افراد غریبه تر از خانواده... نمی دونم. در مورد پیوست پست تون: به همینی که هستین افتخار کنید و خدا رو شکر کنید که مرفه بی درد نیستید. بازم منتظرتون هستم. شاد و موفق باشید. یا حق.
سلام پارمیس عزیز ...
خواهش میکنم ...
آفرین به شما این جمله زود دیر میشه رو درک کردی ...
ممنونم از کمک و راهنماییت ...
دلت شاد ...
سلام
چه جالب موضوع آپمون شبیه هم هست
اما میشه اگه نگیم حداقل نشون بدیم شاید ...
ممنون
دلت شاد
سلام ...
کاش حداقل نشون بدیم این احساس رو ...
دلت سبز و بهاری ...
نشده !
فقط برو جلو و بهش بگو
<تا حالا بهت نگفتم ... اما میخوام بدونی که دوستت دارم>
به همین راحتی ...اما به شرطی که واقعا دوستش داشته باشی!
ایول!
شهامت میخواد برادر! شهامت!
البته عشق شهامت میاره! :پی!
سلام.
راست می گی. گاهی این شرم و حیای زیادی بدجوری ادم را در حسرت محبها می ذاره!
(نمی دونم چرا ٬اما نظرت باعث شد تمام عصبانیتی که در اثر حرفهای نامربوطی از یکسری شنیدم داشتم از بین بره. واقعآ متشکرم.)
سلام ...
خدایی خیلی خوشحال شدم! حداقل حرفام به کار یکی اومد!!!
مستانه و سعید
جالبه
اشتباه گرفتی داداش! نه سعیدی در کار هست نه مستانه ای!!!
سلام!
>>>>> قرار رسمی بلاگ اسکای گذاشته شد.قرار شد بچه های قدیمی هم برن.<<<<<<
به امید دیدار
معلومه که میام جوابت رو میخونم سعید جان:)من فکر میکنم باید دوست داشتن رو گفت.احمقانهترین کار اینه که به هر دلیل آدم احساسش رو پنهان کنه.من حتی فکر میکنم دختر و پسرم نداره،یعنی من نباید فکر کنم من چون دخترم نباید احساسم رو بگم اما کاش آدما،حتی خونوادهء آدم جنبهء اینو داشتن که بهشون بگیم چقدر دوسشون داریم.این بیجنبگی تو کل جامعهء ما وجود داره و این خیلی آزار دهنده ست.
راستی خوشحالم که گفتی چشمت بهتر شده.امیدوارم هرروزم بهتر از دیروز باشه.مثل صا ایران:p
سلام مهتاب خانم ...
ممنونم از لطفت ... آره درک می کنم بعضیا واقعا جنبه شنیدن این کلمات رو ندارن ...
بازم ممنونم ... امیدوارم تو هم هر روز موفق تر و خوشبخت تر از روز قبل باشی ...
کاش قلبم درد تنهایی نداشت چهره ام هرگز پریشا نی نداشت کاش برگ های آخر تقویم عشق حرفی از یک روز بارانی نداشت کاش می شد راه سخت عشق را بی خطر پیمود و قربانی نداشت...
دلت شاد سعید جان
کااااااااااششششش ....
خیلی زیبا بود ...
ممنونم ...
هتو چشمان مرا دیدی و رفتی
تو اشکای مرا دیدی و رفتی
به شبهای دلم تابیدی رفتی
تو تاریکی دلم دیدی و رفتی
تو حرف غم شنیدی و رفتی
تو قلبم را شکستی و رفتی
دل پژمرده ام دیدی و رفتی
ز خاک بسترم دامن کشیدی
تو پایان مرا دیدی و رفتی
من موندم! اون رفت!!!
ممنون ...