مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

سرده!

 

* وقتی دستام رو گرفت گفت چرا اینقدر دستات سرده!

گفتم از یه جسد انتظار نداشته باش دستهای گرمی داشته باشه! خیلی وقته دستام سرد و بی روح شده ... اینا همه یادگاریه ...

خیلی وقته یه جسد شدم که راه میره و اعمال حیاتی داره!

 

* شاید اگه شما هم مثل من بودید و از اول فروردین تا 29 اسفند هر آشغالی که ازش خوشتون میومد توی اتاقتون جمع می کردید واسه خونه تکونیه عید حال و احوال منو داشتید! می دونی دلم نمیاد بریزمشون دور! من با همه آشغالام خاطره دارم ...

 

* بیخیالش! اصلا مهم نیست! به درک! و ...

اینها جملات یا شبه جملاتیه که این چند وقته خیلی ازشون استفاده می کنم! یه عمو هم داشتم همینطوری شد بعد به رحمت ایزدی رفت!

 

نظرات 10 + ارسال نظر
خزان نوشت جمعه 11 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 07:10 ب.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

پالایش کردن خاطرات خبلب ادمو سر حال میاره. این قدرتی هم که ادم اون اشغال های پر خاطره را حداقل خوب و بد کنه و خیلی شو دور بریزه خیلی حال ادمو عوض می کنه.
هرسال کلی چیز از اتاقم می ریزم بیرون. ادم باید به امید اشغال ها و خاطراتی باشه که در راهه. پس جاشو با قدیمی ها پر نکن!

ایده جالبی بود ... پس به امید آشغالهای فردا! اتاق را خالی می کنم ...

لیدا جمعه 11 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 07:16 ب.ظ http://www.lyda640.persianblog.com

من دستام همیشه سرده یعنی منم به خاطر همه ی بازی هایی که از عشق خوردم یه جسد شدم

پس یه جورایی هم دردیم ...

ستاره شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 07:59 ب.ظ http://shabemahtabi.blogsky.com

سلام
با خزان کاملا مولفقم
آدما باید خاطراتشونو غربال کنند تا برای خاطرات خوش بعدی جا باشه

موفق باشی

سلام ...

چشم. حتما یه کاریش می کنم ...

دلت شاد ...

سروناز شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 08:47 ب.ظ http://sarv-e-naz.blogsky.com

سلام خوبی سعید جون
منم عاشق جمع کردن چیزای جالبم
اگه یکی بیاد و اتاق منو بگرده تعجب می کنه
مووواااااااااااااااااااافقم من یه همکار لازم دارم خوبه که بلدی
یه سفارش هم داریم همکار
خونه پری جون باید میکی موس بکشیم
شاد باشی

سلام ...

والله من میکی موس بلد نیستم :)) رئال کار می کنم :دی

دلت شاد ...

ونوس ومحمد یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:28 ق.ظ http://venusetanha.blogsky.com

سلام
دلمون برات تنگ شده بود.کم پیدا شدی یا لطفت به ما کم شده؟

سلام ...

لطف دارین ... قربان اون دلهای نازتون ... منو کم لطفی!؟ اونم به شما؟!

مهتاب یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:12 ق.ظ

اگه ازشون خاطره داری نگهشون دار.دلیلی نداره به خاطر خونه تکونی بریزیشون دور:)من دعا میکنم سرنوشت تو بهتر از عموت باشه:دی
ولی خیلی از ما این فرهنگ لغات رو استفاده میکنیم توی حرف زدنمون.اینجوری حرف زدن خودش انرژی منفی داره و حال آدمو بدتر میکنه.یکی نیست بگه اگه لالایی بلدی چرا خودت خوابت نمیبره:)

ممنونم واسه دعات :))

ای بابا ... از در و دیوار داره انرژی منفی می زنه بیرون ... ولی چشم ...

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:22 ب.ظ http://rue.blogsky.com

چه زیباست

به خاطر تو زیستن و برای تو ماندن و به پای تو سوختن

و چه تلخ و غم انگیز است

دور از تو بودن، برای تو گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدن

ای کاش می دانستی

بدون تو و به دور از دستهای مهربان و قلب پر احساست

زندگی چه ناشکیباست . . .
.
.
دلت شاد

زیبا بود ...

دلت سبز و بهاری ...

مریم یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:46 ب.ظ http://darya777.persianblog

سلام آقا سعید !
از چیزایی که آدم دلش نمیاد بریزه دور گفتی ... من جمعه همشو که نه اما باور کن دو سومش رو پاره کردم و ریختم دور ... نوشته ها و کاغذای سال ۷۴ تا الان .. حتی ورقه های امتحانیمو نگه داشته بودم .. نمره هام ... کتابام ... همشو ریختم دور... فقط یکی دوتاشو نگه داشتم ... احساس میکنم به این تحول نیاز داشتم ... یه سری چیزا فقط عذابن ... شاید بودنش ..نبودن خودم بود !!!!!!!

میرسی به جایی که یه تصمیم واسشون بگیری !.. سخت نگیر ..
آپیدم .. بیا !
خوش باشی ....

سلام مریم خانم ...

کاملا درسته ... همیشه آدم باید در مواقع لازم برا خودش ایجاد تحول کنه وگرنه می پوسه ...

دلت سبز و بهاری ...

پارمیس دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:39 ق.ظ http://apadana2006.blogsky.com

سلام آقا سعید گل. خوبین؟ من هم خاطراتم خیلی واسم ارزش دارن چراشو راستش نمی دونم (چشمک و خنده)
موفق شاد و پیروز باشید. در پناه خدای مهربون.

سلام پارمیس خانم ...

اگه بی ارزش بودن که اسمشون خاطره نمی شد! آدمها هستن و اون دنیای خاطراتشون ...

دلت سبز و بهاری ...

سروناز سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 04:52 ب.ظ

سلام خوبی سعید جان
دور نریزیشون یه وقت بذار همونجا باشی حیفت میاد بعدا
عکسهای خونه مادر بزرگه رسید
شاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد