مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

دروغ ...

 

* استادم بهم گفت میدونی چرا یه چشمت رو از دست دادی؟!

گفتم نه!

گفت این یه نشونه است ... یه اخطاره! بسکه به این چشمها دروغ گفتی خدا یکیشو گرفت تا بلکه به خودت بیای!

گفتم دروغ؟ یادم نمیاد دروغ گفته باشم ...

جواب داد چرا ... همش بهشون میگفتی خدا دیدنی نیست! این بزرگترین دروغ ما آدمها به چشمامونه ...

حالا کم کم دارم خدارو با همون چشم نا بینا هم میبینم ... زیاد سخت نیست شما هم امتحان کنید ...

 

* خدایا ازت ممنونم ... بارقه هایی از امید بازم توی زندگیم پدید اومد ...

 

* این روزا همدم تنهایم شده سازم ... با هم می خندیم ... گریه می کنیم و مست میشیم ...

 

* میدونی، زندگی مثل یه غذا میمونه که هر قسمتش یه طعم داره! منم از سر بی تجربگی قسمتهای شیرینشو تند تند خوردم! غافل ازینکه باید مزه مزه کرد و آروم خورد تا از همه چیزش لذت ببری ... حالا رسیدم به قسمت تلخش! که باید اینو تند تند بخورم! (به خدا من حیف شدم تو رشته مهندسی! من باید ادبیات یا فلسفه می خوندم!!!)

 

* دیروز به خدا یه ایمیل زدم گفتم: خدایا ما مخلصتم هستیم، کارتم خیلی درسته! ولی یه پیشنهاد داشتم میشه برای این زندگی یه دکمه Reset میذاشتی؟

 

خوب میدونم که این روزا یکی دیگه کنارته ...

مبارکه، هم واسه تو! هم واسه اونکه یارته ...

بیا و خاطراتت رو بردار و ازینجا ببر ...

من یادگاری نمی خوام، نگو که یادگارته ...

 

نظرات 12 + ارسال نظر
دختر برفی جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:45 ق.ظ http://dokhtarebarfi.blogsky.com

سلام دوست گلم :)
...
جالب بود... ولی من که با دوتا چشمامم هنوز نتونستم خدا رو ببینم!! ولی عاشقشم
.:.:.
راستی این شعر وبلاگت از کیه؟ خیلی قشنگه
.:.:.
موفق باشی گلم

سلام ...

همون که عاشقشی کافیه ... در نظر عاشق همه چیز معشوقه ...

خیلی شعر تو این وبلاگ هست منظورت کدومه؟

دلت شاد ...

محسن جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:35 ب.ظ

دکمه Reset هست ما نمی دونیم کجاس؟

با رویکرد استادت هم خیلی حال کردم

شاید ...

قابلی نداره! خواستی شماره بدم باش تماس بگیری ... هر چند که شمارشو داری!

محسن جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 04:04 ب.ظ

http://www.honar.ac.ir/album/picture/besmelah/images/294.jpg

خیلی قشنگ بود ... ممنون ...

[ بدون نام ] جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:16 ب.ظ

سعید جون تجربه ثابت کرده به بارقه و این چیزا نمی شه امید بست! زندگی همون گندیه که همیشه ادامه داشته پس امیدواری یکم بیهودست.
کی گفته Reset نداره؟ داره خوبم داره. سیم ثانیه میشه تمومش کرد.

Have A Nice Time Bro

دلم برات تنگه داداش گلم ...

خزان نوشت جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:56 ب.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

reset نمخوام. ویروس یاب بهتره!

اینم حرفیه ...

... شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:53 ق.ظ

آره خیلی وقت پیشا سهراب گفت که خدا همین نزدیکی هاست :
« لای این شببو ها پای آن کاج بلند»!!
اما خب بعضیا باور نمی کنن ٬ خوشحالم که تو داری باور می کنی.

هووووووووم ....بوی امید....خوشحالی می کنیمممممممم!

خوش به حالت که سازت رو داری!

اشکالی نداره اول اونی رو که خیلی تلخه بخور بعد بقیه برات شیرین میشه! تند تند هم نخور یه وقت دل درد می گیری!!

وقتی امید بیاد توی زندگیت یعنی دکمه رو پیدا کردی!

از من گذشت ٬ من هم از او بگذرم ولی
با چون منی به غیر محبت روا نبود!

بهاری باشی...

آخ که یه زمانی با سهراب چه عالمی داشتم ... یادش بخیر ...

:)

سازم هم مثل خودم مهجوره!!!

دل دردو که گرفتم! الان مراحل بعد از قولنج رو دارم می گذرونم :))

امید ... به نظر خیلی دور اما خیلی نزدیک میاد ...

واقعا که روا نبود ...

دلت شاد ...

دختر برفی یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:58 ق.ظ http://dokhtarebarfi.blogsky.com

سلام من دوباره از بیکاری آپ کردم :)
...
ایام به کام دوست گلم

ممنون که خبر میدی ...

ریحانه یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:04 ب.ظ http://blue-stars.blogsky.com

سلام
خوشحال میشم اگه بتونم آدرس وبلاگتو تو لینک دوستام داشته باشم
مرسی

سلام ...

حتما ... در خدمتیم ...

ریحانه یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:08 ب.ظ http://blue-stars.blogsky.com

ببین منم رشته ی ریاضی هستم البته سوم و در عین حال خیلی به ادبیات و فلسفه علاقه دارم میشه بگی چرا از اینکه مهندسی خوندی پشیمونی؟

اگه دنبال مادیات هستی برو همون مهندسی ... اگه دنبال دلت میخوای بری ادبیات همگونی بیشتری با دل داره ... البته می تونی هم بری مهندسی و هم واسه دل خودت ادبیات یا فلسفه بخونی ... به نظر من با کسی دنیا دیده تر از من مشورت کن ...

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:56 ب.ظ http://rue.blogsky.com

کاشکی میشد دوباره شروع کرد...
خیلی وقتها زود دیر میشه....
دلت شاد

کاش ...

ونوس دوشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:42 ب.ظ http://venusetanha.blogsky.com

سلام
خوبی؟من فال نگرفتم.خودش اومد.ولی میره.چشام از گریه باز نمیشه.ولی این دو روز مثل رویا گذشت.نمیدونم چی بگم.
متنتو نخوندم.حالم خوب نیست.سرما خوردگی شدید هم مزید بر علت شده تا به مرگ برسم.دوباره میام.
فعلا.

سلام ...

تو خوبی؟ چرا گریه؟ تو دیگه چرا ...
خدا نکنه ... مراقب خودت باش ...

دلت شاد ....

... سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:44 ق.ظ

سلام ببخشید من تازه یادم اومد اسم شاعر اون شعر رو ننوشتم!
«حامد حسین خانی» اسم شاعره!

ممنونم از لطفت ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد