مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

می خندم! پس هستم!

 

* داشت می گفت اینقدر دوست دارم بدونم تا کی زندم!

گفتم ولی من میدونم!

گفت تا کی؟

گفتم تا موقعی که اون زنده است ...

گفت خوب اون تا کی زندست؟ اونم تا موقعی که تو هستی هست؟

بغضم گرفت و گفتم نه ... اون از من جداست، به من وابسته نیست، من وابسته اونم!

گفت خاک توی سرت که عشقت یک طرفست!

خندیدم و گفتم تا امروز هیچ چیز زندگیم عادی و نرمال نبوده که عشقم باشه!

دیگه تقریبا به این سبک زندگی غیر طبیعی عادت کردم!

تو این عوالم بودم که با صدای راننده به خودم اومدم!

داداش رسیدیم! ونکه! نمی خوای پیاده شی؟ ...

 

* همونطور که از پستهام مشخص بود هفته ی پیش هفته بسیار خاطره انگیز و ر ی د م و ن ی بود! یادش بخیر بچه تر که بودم همیشه شبهای شنبه قبل از خواب از خدا می خواستم که هفته خوبی پیش رو داشته باشم ... حالا چی شده که دیگه قبل ازینکه این خواسته رو داشته باشم خوابم میبره! خودم هم نمی دونم! در کل هر بدی که داشت یه حسن داشت که بعد مدتها سازم دوباره شد همدم تنهایی من ... حالا دیگه مثل قدیما با ریتم خانقاهی به عرش می رسم ...

 

* همیشه جدال بین رقیبهای عشقی رو توی فیلمها دیده بودم و به این کار کاراکتر ها می خندیدم که چه کار احمقانه ای میکنن! نکته مهمش اینجاس که منم نا خواسته وارد همچین بازی شدم! حالا من سر پیاز بودم یا ته پیاز خدا میدونه! (بازم ازین سوء تفاهمهای اینترنتی بود دیگه!) بهر حال مقدار متنابهی حال ما گرفته شد و بعضیا هم مارو به قول بروبچز مثلا کردن تو گونی! بازم رفتم تو فاز دپرشن! که بازم والده مکرمه بداد من رسید ...

 

به هر حال ...

خیلیا قـــــــربونیای بی گناه دو تا حرفن ...

 

یادته؟ یه روز برام یه شعر خوندی؟ که مضمونش این بود :

ساده نباش ... ساده نباش، وقتی همه رنگ می بازن

یاد بگیر ازون آدمها که مارش جنگ رو میسازن ...

باید که تو یاد بگیری مثل همه آدمها شی ...

خوب بتونی دروغ بگی، عشق رو تو نطفه بکشی ...

 

منم باز حماقتم گل کرد و گفتم آخه تا وقتی که صلح هست چرا جنگ؟ تا وقتی عشق هست چرا نفرت؟

خندیدی و گفتی : خیلی ساده ای ... خیلی ساده!

 

آره، من همیشه فکر می کنم آخرت دنیام ولی خیلی سادم! ... نمی دونم چرا تا امروز هر حرفی بهم زدی گوش ندادم تا خودم تجربه کردم! (واسه اینکه آدمی که اصلا فکرشو نمی کردم مارش جنگ رو ساخت!)

بهر حال هر چی گذشت منکه فراموش کردم هرکی هم هر آزاری داد بخشیدم ... امیدوارم خدا هم به سادگی من بگذره!

(کاش می تونستم کل ماجرا بنویسم که سوژه خنده واسه یک هفته داشته باشید!!! !)

 

 

*** یه خبر خوش! ازین به بعد مســـــــــــــتانه سه شنبه ها هم آپ خواهد شد!!!!

 

نظرات 15 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 17 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:36 ب.ظ

حرف گوش کن شدی... می خندی

منم یه خبر خوش برات دارم
مثله هفته های گذشته جمعه ها برات کامنت دارم
sms های eyewitness هم در همین روز ارسال می شود
فعلا خوراک هفت هفته که ابیات یک شعر هفت بیتی است در روز هفتم هفته ارسال می شود
البته ان شاء الله

آره دیگه!

دستت درد نکنه ... منکه با اشعار خیلی حال می کنم ...
ان شاءالله ...

[ بدون نام ] جمعه 17 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:39 ب.ظ

راستی فکر کنم شعر شو قبلا کامل برات نوشتم
ولی مطمئنم برای امین نوشتم
اما هفته ای یه بیت یه چیز دیگس

ما به ذره ذره عادت داریم داداش!

آیدا جمعه 17 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:02 ب.ظ http://ayda16.blogsky.com

عشق یه طرفه ...
چقدر خوبه ساز زدن . چی میزنی؟

...

آره بد نیست ... دف ...

Brother Loui شنبه 18 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:19 ب.ظ

باز خوبه زود سرت به سنگ خورد. باز خوبه تا خیلی دیر نشده بود اطرافیانت رو شناختی. سعید جون مردم این دنیا مثل خودش هزار رنگن بیا بیرون ازون لاک خوشبینی و خوش خیالی! می گی من آدم بدبینی هستم ولی نیستی چون آدمهای بدبین به این سرعت اعتماد نمی کنن. نمی گم به کسی اعتماد نکن ولی از تجربه بزرگترهات هم استفاده کن.

کجایی که خیلی دلم گرفته ... کاش بودی و یکم واسه هم گریه میکردیم ...

پرنده تنها شنبه 18 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:39 ب.ظ http://parande-tanha.blogsky.com

خودکشی کن
قرار بود تعطیل شه که !

به همین سادگی؟! باشه حتما بش میگم ...

نه بابا؟ تعطیلش کنم بقیه با خیال راحت جولان بدن! به این راحتی ها از صحنه کنار نمی رم بلادل!

مهرانی... شنبه 18 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:15 ب.ظ http://mehranweblog.blogsky.com/

مبارکه... اما سه شنبه به سه شنبه دیره...
بیا بکنیمش شنبه به شنبه...

می خوای هر روز آپ کنم داداش؟

آیدا شنبه 18 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:40 ب.ظ

آخی دف چه قشنگ ...
ببینم تو اسم خودت سعید یا اینکه تو وبلاگ ... ؟

...
نه ما جد و آبادی سعید هستیم!

طلبه ای از نسل سوم شنبه 18 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:57 ب.ظ http://www.talabeh3.persianblog.com/

سلام آقا سعید ... بی ربط که نبود بله؟ ... جویبار لحظه هاتان جاری یاعلی

سلام ... نه بابا! ... قربون شما ...

هدایی یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:43 ق.ظ http://dokhtarebarfi.blogsky.com

آهنگ وبت خیلی ماهههههههههه

لطف داری ...

فاطمه یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:07 ب.ظ

راهنمایی که بودم یه کتاب خوندم مثلث عشق!
سوء تفاهم اینترنتی؟!
بازی؟!
ساکت شم بهتره......................................... خدا مادرت رو واست نگه داره. هرچند شک دارم هنوز سرت به سنگ خورده باشه.
راستی. فکر میکنی مسیول قطار چه فکری کنه؟!
شاد باشی سعید آقا

همین کتابها رو خوندی دیگه!!!
آره!
آره!
چرا؟ ممنونم ... نه خورده باور نداری بیا جاش رو ببین!
گور پدر مسئول قطار!!!

شما هم همچنین خواهر ...

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:09 ب.ظ http://rue.blogsky.com

بارها خواستم رازی را که مدتها در دل نگه داشته بودم برایت فاش کنم
می خواستم بگویم که چقدر دوستت دارم
اما نتوانستم هر بار که از کنارت می گذشتم
آرزو می کردم که این لحظه را از چشمان عاشق من بفهمی و بخوانی
اما افسوس که تو بی اعتنایی کردیو حالا قلم به دست گرفتم
تا برایت بنویسم که چقدر ................!!!!!!!!!!!!!!!!!
.
.
.
دلت شاد

...

شاد باشی ...

مریم یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:12 ب.ظ http://darya777.persianblog.com

سلام ...
نوشتتونو میخونم ...

راستی آپ کردم !

سلام ...
.

ممنون که خبر دادی ...

ونوس دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 05:58 ب.ظ http://venusetanha.blogsky.com

سلام
من دچار یه مشکل بزرگ شده بودم.متنتو نخوندم.بخونم نظر میدم.مصیبت عشقی نبوده . یکی از اعضای خانوادمو از دست دادم.

سلام

خیلی متاسفم ... خیلی ناراحت شدم ایشالا خدا صبرت بده ...

ستاره دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:03 ب.ظ http://shabemahtabi.blogsky.com

عالی
حداقل ما فرصت می کنیم همه ی پستاتو بخونیم و کامنت بدیم


یا حق

ممنونم ...

یا حق

مهرانی... سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:45 ق.ظ http://mehranweblog.blogsky.com/

نه دیگه نشد....
ببین من با هزار تا امید و آرزو پاشدم آنلاین شدم و اومد اینجا که چی‌؟
آخ جون امروز سه شنبه است و مستانه آپیده....
بعدش اومدم دیدم هیچ خبری نیست ؟
حالا جواب این دل شکسته منو کی میده ؟... تو میدی ؟

ای بابا چه دل نرم و نازکی داری داداش!
بیا امروز سه شنبس ... آپ هم کردیم!

می خوای بیا فاطمی دفتر مرکزی بیمه خسارتش رو بگیر :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد