مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

موضوع انشاء : ماه مبارک رمضان را توصیف کنید!

 

اکنون در روزهای انتهایی ماه مبارک رمضان انشای خود را در مورد این ما می نویسم. ماه رمضان بسیار ماه خوبی است و ما به مهمانی خدا می رویم البته ما که نرفتیم ولی پدرم می گفت 2-3 بار رفتم خیلی شلوغ بود و دست خالی برگشتم!(البته فکر کنم از بی لیاقتیش باشه!) در این ماه بابا شیرینی جالبی به اسم زولبیا و بامیه می خرد و من بامیه را بسیار دوست دارم چون وقتی فشارش میدهیم چیزی شبیه ریق از آن بیرون می زند! من عاشق فشار دادن بامیه و خروج ریق آن هستم! در این ماه هر شب عمو جعفر به خانه ما حمله ور میشود به بهانه افطاری و می گوید من روزه ام اما دهانش بوی رستوران میدهد! از روزهای مبارک در این ماه شبهای قدر است! عمو جواد من که یک نزول خور حرفه ایست و عمو هاشم یاکوزا که قاچاقچی است در این شبها احیا به پا می کنند و می گویند احساس سبکی می کنند! خانومهایشان هم شروع به فحش دادن به آنها می کنند! حتی انها دیگر در این ماه چیپس و ماست موسیر هم نمی خرند! من هم روزه میگیرم اما چون هنوز 25 سالم نشده کله گنجشکی می گیرم و اذان ظهر یک ساندویچ کالباس دوبل با سس هزار جزیره میخورم! احسان برادرم هم روزه میگیرد ولی بعضی وقتها به اتاق خودش رفته و در را می بندد و سیگار میکشد. می گوید در را می بندم تا خدا نبیند! خلاصه روحیه عرفانی خوبی در خانواده برقرار است. اصلا این روحیه در کل شهر جاریست! دیروز پدرم با یک تاکسی تصادف کرد ولی برخلاف همیشه که در این مواقع دعوا میشد و پدرم با قفل فرمون به جون راننده مقابل می افتاد، فقط پدرم به طور مستمر 15 دقیقه به طرف، انواع و اقسام فحشها را داد و شکر خدا بخیر گذشت!

بعد از افطار ما پای تلویزیون می نشینیم و از برنامه های مربوط به این ماه لذت می بریم! 3 کانال دل و جیگر و روده بیرون ریخته فلسطینی ها را نشان میدهند که خیلی در زمان افطار اشتها آور است! 4 کانال دیگر هم اسرائیلی ها را نشان میدهند ... فکر کنم آنتن ما در سرزمینهای اشغالی افتاده است! سریالهای این ماه بسیار آموزنده است و همه آدم بدها خوب می شوند! ما هم اصلا از دیدن این اراجیف خسته نمی شویم و به خانه حسن ِ سیمین خانوم اینا برای دیدن ماهواره نمی رویم! امیدوارم شما هم ازین ماه استفاده کامل را ببرید!

این بود انشای من!

 

بر گرفته از کتاب "دست نوشته های یک کودک 24 ساله!"

 

 

-----------------------

 

پیشاپیش عید فطرتون مبارک ... ایشالا یه دل داشته باشید قلنبه شادی ...

 

نظرات 14 + ارسال نظر
رز آبی جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:26 ب.ظ

وای اولم

رز آبی جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:01 ب.ظ

سلام٬ چطوری ؟

نویسنده این کتاب "دست نوشته های یک کودک 24 ساله!" تصادفا سعید ابن ابوالغیر نیس ؟

اون موقع ها مد بود مینوشتن " این بو انشای من ٬ خوش بود استاد من "
یادمه معلمون خودشو کشت ! ولی من هیچ وقت این تیکه آخر رو ننوشتم !! از همون بچه گونگیم از شعر و ور و آسمان آبیست تو کجایی تا من شوم چاکرت و اینا بدم میاد و چندشم میشه D:

در ضمن سوسول هم خود فوفولتی P:
کاری نکن که بگم ! بیا پیست ببینیم کی سوسوله D:

عید هم پیش پیشی مبارک X:

به امید دیدار شوما در نماز عید فطر٬ وعده دیدار مصلای تهران D: مثل امروز که از راهپیمایی روز جهانی قودس (P:) در رفتی از نماز در نری منافق و مفسد فی الارض ((:

خوش باش *: ببخشید که ما از سر خوشی زیادی سر به سرتون میذاریم <": از خانوم بچه ها هم پوزش ما را بطلبید که سر به سر آقاشون گذاشتیم (:

Deadman جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:39 ب.ظ

سلام...
فضیل عیاض رو یادت میاد، توی کتاب ادبیات دوم دبیرستان...یه دزد بود ، ولی امید داشت که یه روزی خدا هدایتش میکنه....

مهرانی... شنبه 29 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:09 ب.ظ http://www.mehranweblog.blogsky.com/

انشات فوقولاده بود.
بیست.

جدا مبارک... بالاخره بعد از یکماه نهار به جای نون و پنیر یا نون و خامه میتونیم ساندویچ بخوریم.

پرنده تنها شنبه 29 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:50 ب.ظ http://parande-tanha.blogsky.com

اگه اون برگرفته از کتاب ... رو ننوشته بودی میخواستم یه چیزایی بگم ...
حالا تغییر کرد ...
تا بعد ...

ستاره یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:38 ق.ظ http://shabemahtabi.blogsky.com/

عید فطر مبارک
منظور مهرانی اینکه که می خواد همه رو ناهار ساندویچ مهمون کنه؟؟؟

مریم یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:00 ق.ظ http://darya777.persianblog.com

سلام

از همه باحال تر داداشت بود ... :ی

انشاتون پر از حرف و بحث و تفسیر بود ... اما یه سئوال!

خودتونییییییییییییییییید؟ ... متفاوت مینویسین !!!!

ونوس یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:21 ب.ظ http://venusetanha.blogsky.com

سلام
اقرار میکنم که هنوز مطلبت رو نخوندم.پس نظر بیخود نمیذارم.دوباره میام.

آوا یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:50 ب.ظ

سلام
خوبی بچه جان؟
خیلی بامزه بود...یکی ماه رمضون، یکی عاشورا.
آی همه ادعای متحول شدن می کنن!
نمی دونم...ولی می گن خدا کسی رو دست خالی از این ماه نمی فرسته بیرون...امروز خیلی دستامو نگاه کردم بلکه یه چی توش ببینم....شایدم داده و ما نمی بیینیم...
عید تو هم مبارک سعید آقا. کاشکی عید ۴ شنبه باشه. آخه من ۳ شنبه ها کلا تعطیلم...:S
خلاصه اینکه مادر جان، از الان تا عاشورا وقت داریم هر غلطی می خوایم بکنیم، با یه غذای نظری سر خودمون و مردم و کاینات رو گول مالی کنیم...
ای کاش اینقدر وجودش رو داشتیم که با یه عاشورا، با یه شب قدر واسه همه عمرمون آدم شیم...
واسلام و علیکم و رحمه الله و برکاه
:)

علیرضا سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:51 ق.ظ

از معدود دفعاتی بود که باهات حال کردم . :))

نخودسیاه سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:32 ب.ظ http://nokhodsiaah.blogspot.com

نمیتونم سعید جان. می شه برگردم؟ نه. اگه برگردم تو اونی رو که به نوشتنش عادت کردی نمی بینی.
یه گلدون شکسته دیگه یه گلدون نیست
عیدت مبارک

آوا چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:13 ق.ظ

سلام سعید
بابا پاک آبروم رفت
نذری رو دیدی با چه ذ ای نوشتم؟؟!!!!!!
الان همه میفهمن ما تا حالا از این کارا نکردیم!
:)))))))))

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:38 ب.ظ http://rue.blogsky.com

سلام
ممنون به دیدنم اومدی
عید تو هم مبارک
شاد باشی

سارا شنبه 6 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:24 ق.ظ http://ava-e-sharghi.blogsky.com

سلام !
ایول!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد