مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

فرهیختگان ...

این ملت دارن حروم می شن! هیشکی قدر این جماعت رو نمی دونه!(همینه فرار مغزها میشه دیگه!)

 

کجای دنیا می بینی همه با خانوم بچه هاشون میرن نمایشگاه کتاب؟ تازه زیر انداز و پیک نیک و هندونه و توپ و بدمینتون و... با خودشون می برن؟

کجای دنیا می بینی اصغر آقا که قبض آب و برقش رو هم به زور می خونه (چه برسه به کتاب) تقریبا 12 ساعت رو تو نمایشگاه کتاب می گذرونه(به چشم چرونی و هزار کثافت کاری دیگه!)؟!

کجای دنیا وقتی یه غرفه یه هدیه تبلیغاتی یا حتی یه نایلون میده مردم همدیگرو واسه گرفتن اون می درند!؟

کجای دنیا می بینی مسیری رو  که روزای عادی کرایش 200 تومنه بخاطر یه نمایشگاه 500 تا 1000 تومن بگیرن؟

کجای دنیا موقعی که یه نمایشگاه زده میشه خیابوناش مثل تهران از ترافیک به کثافت کشیده میشه؟

کجای دنیا توی نمایشگاه کتاب که مثلا یه نمایشگاه فرهنگیه! بعضی خانمها خودشون به طور مستقل نمایشگاهی از خودشون به پا می کنند و دل می برن ؟

و ... .

 

و در این هم شکی نیست که من هم یک ایرانیم!

هیشکی ایرونی نمیشه!

 

-------------------------------------------

 

مردی به لطف ثروت عظیم و جاه‌طلبی بیش از حدش تصمیم گرفت هر چیزی را که در دسترسش بود بخرد. پس از اینکه خانه‌هایش را پر از لباس٬ اثاث٬ اتومبیل و جواهر کرد٬ تصمیم گرفت چیزهای دیگر را بخرد.

اخلاق را خرید٬ و فساد از همان‌جا خلق شد.

اتحاد و سخاوت را خرید٬ و بی‌تفاوتی خلق شد.

عدالت و قانون را خرید٬ و راه گریز از مجازات خلق شد.

عشق و احساس را خرید٬ و درد و پشیمانی خلق شد.

قوی‌ترین مرد جهان تمام کالاهای مادی را که می‌توانست٬ خرید. تمام ارزشهایی را که می‌خواست خرید. تا یک روز٬ تصمیم گرفت خودش را بخرد.

با وجود آن همه پول٬ نتوانست به خواسته‌اش برسد. از آن لحظه به بعد٬ در آگاهی زمین تنها کالایی خلق شد که هیچ کس نمی‌تواند بر آن قیمت بگذارد:  ارزش خویشتن

 

  «پائولو کوئیلو»

 

------------------------------------------

 

امشب از باده خرابم کن و بگذار بمیرم

غرق دریای شرابم کن و بگذار بمیرم

قصه عشق به گوش من دیوانه چه خوانی؟

بس کن افسانه، خوابم کن و بگذار بمیرم

 

 

نظرات 12 + ارسال نظر
علی ازاده جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 06:54 ب.ظ http://aliazi.blogsky.com

salam be doost aziz kheili bahal dar orede namayeshgah gofte boodi vaghaan ham haghighat bood
movafagh bashi

قربون شما!

قابلی نداشت :)

چشم تو چشم جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 09:34 ب.ظ http://eye2eye.blogsky.com

داداش بچه ایرونی ؟! ... پس سوسولی ! ... ضمنا فقط تو ایران ملت اینطورین ! بقیه جاها همه سوسولن !!!
ولی تو این دوره زمونه کسی سراغ این ارزشها رو نمی گیره ...
آخه برادر من .. دیشب هم همینو گفتی .. هر شب میگی امشب از باده خرابم ! ..
تازشم خودت خوابای خوش ببینی !

چییییی داداش بیا بیرون بت بگم سوسول کیه! بچه گرتی!

خوب هر شب خرابیم دیگه! چیکار کنیم :)

اشراف زادگان جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 10:13 ب.ظ http://lords.com

با سلامی و درود ...

واقعا که راست میگی . آخه چرا اینجوریه؟ اما ازین هم نباید بگذریم که ایرونی ها یه چیز دیگن! یه حس و حال دیگه ای دارن! داری منو که ؟ :))

ایول ... اینا همش مزخرفه! هیچی پول نمی شه ... سر خودت رو هم شیره نمال داداش .

یه دبه ازین باده ها هم واسه ما بفرست :))))

آره دارمت ... هزار تا :)))

پول که سیستم دیگست!

دبه ای نیست دادش ... شیشه یه لیتریه :)))

مهدی شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 02:34 ق.ظ http://mahdisf.blogsky.com

سلام
بابا چرا انقدر آتیشی شدی عزیزم؟ بجای این حرفا یه قرار بگذار با هم بریم نمایشگاه میگن امسال کنارغرفه های نمایشگاه کتاب جون میده واس قلیان کشیدن از فرحزاد هم بهتره .
ببینم کجا دنیا دیدی یه دانشجو فردا امتحان داشته باشه آنوقت ساعت ۲.۳۰ شب برای دوستش نظراتش رو بنویسه؟؟

آره جات خالی یه تریپ قلیون رفتم :)
در ایران اونم فقط در تهران :)))

چشم تو چشم شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 10:01 ب.ظ http://eye2eye.blogsky.com

نشستی اونجا نمیدونی یکی مثل من از دوری ایران چی می کشه ! .. من انتظار می کشم یه روز بیام این صحنه ها رو ببینم !!

بمیرم برات ... غم غربت کشتت نه؟ بیا جامون عوض!

امین یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 08:45 ب.ظ http://pilotkhaki.blogsky.com

سلام سلام مهندس ...

من یکی دوسال پیش با برج مراقبت (باقر تخته کار) رفتم نمایشگاه ماشین ...بعد افتضاح بود خیلی خیلی شلوخ بود ...
دقیقا روزی بود که اخرین امتحانمو داده بودم ....اقا ساعت ۸ شب ما از اونجا راه افتادیم من ساعت ۱۱:۳۰ خونه بودم ....پاهام گیز گیز میکرد ...حالا نگی که سوسولیا ...نه اخه قبل از اون ۳ ساعت ۵ ساعت تو نمایشگاه راه رفته بودم ...و قبل از اون هم دانشکده بودم ...
به هر حال دیگه تصمیم گرفتم نرم ...چون چیز بدرد بخور که ندارن بدش به ادم میمونه ...
در مورد کتاب هم که خیلی معرکه ست ...۱۰۰ تومن خرید کنی ۱۰ تومن تخفیفشه که به قول شما باید کرایه دوبرابر بدی ...
باید بری اونجا چرت و پرت بخوری تازه تو شلوغی سرت کلاه هم میره ...ادم مثل بچه ادم ...تو طول سال از همین انقلاب کتاباشو بخره خیلی بهتر و به آبرو تره ....
در ضمن منم دلم لک زده مثل حامد که بیام ایران همین جوات ببازیا رو ببینم

تازه جیباتم میزنن! :)))

آره منم اینا رو از داداشم شنیدم نوشتم! میدونی که من از ۵ سالگی تو اوهایو دارم زندگی می کنم! :)))

[ بدون نام ] یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 09:29 ب.ظ

/// چه نظرهای باحالی. دشت بی فرهنگی ما هرز تموم علفهاش///

شما خودشو ناراحت نکن حالا ...

دانیال یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 09:37 ب.ظ http://www.3tare-abi.blogsky.com

سلام...........
شعر زیبا بود........
دلت اگر عشق بشه چه کار میکنی؟
دلت همیشه عاشق باشه......
علی یارت......
دانیال......

قربانت ...

پرنده تنها دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 09:16 ب.ظ http://parande-tanha.blogsky.com

وبلاگ خوبی داری .
خوب مینویسی . نوشته هات قشنگه .
نظرت راجب تبادل لینک چیه ؟ D:

والله باید در موردش فکر کنم!
آخه بابام گفته با غریبه ها تبادل لینک نکن :))))

رز آبی سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:50 ق.ظ http://roze-abi.persianblog.com

سلام ٬ خوبید ؟

بابا گل گفتی (کله دس دسی ) استادی دیگه :)
من که حاضرم کتاب و دابل قیمت بخرم نمایشگاه نرم ٬ یک بار در طول زندگیم رفتم برا ۸۰۰ پشتم بسه ... خیلی برام وحشتناک بود یه سری مسائل !!!!!!!
ولی یه کار خوشکل هم شد که بالا سرم قلب در اومد ٬ دوسته ۹ سال پیشم رو یافتم بعد نه سال :X

چه تفکر بر انگیز !!!!!!

حالا دیگه شراب نیس عزیز دل برادر ٬ آب جو یا ماءالشعیر :D
خوابت نیمود ماءالشعیر ۲۰درصدی بخور :D
کشف کردم چی کار کردی صب بخیر ها رو :P تو پرشین امتحان نکردم ببینم جواب میده یا نه :)

ما شاگردی بیش نیستیم!

ما که هر دفعه رفتیم دوستامون رو گم کردیم! خوشبحالت که دوستت رو پیدا کردی :))

۲۰ درصدی نداریم :)) خیلی زیاده!

رز آبی سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:52 ق.ظ http://roze-abi.persianblog.com

راستی سپیده جون رو هم اذیت نکن :))
زورش به شما نمیرسه میاد منو دعوا میکنه :))

باشه چشم ...

ما نوکر سپیده جون هم هستیم!

نفیسه سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:22 ق.ظ http://negaar.blogsky.com

سلام
پس چه خوب شد مامان اجازه نداد برم نمایشگاه کتاب.چون با این اوصاف همه جور نمایشگاهی بوده جز کتاب:))

بله همین الان برو ازش تشکر کن :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد