مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

تئاتر ...

لحظه ها را گذراندیم تا به خوشبختی برسیم  غافل از اینکه خوشبختی همان لحظه هایی بود که می گذراندیم .. !!!

(اینو یه جا خوندم یادم نمی آد کجا بود! نویسنده مارو حلال کنه!)

 

-----------------------------------

 

نمی دونم تا به حال برای تماشای تئاترهای غم انگیز رفتی یا نه؟ ولی ویژگی این تئاترها اینه که عده کثیری میان تا بهانه داشته باشن بدون خجالت از دیگران برای دقایقی اشک بریزن و سبک بشن! و جالب اینه که بعضی ازین آدمها مشتری دائم این تئاترها هستن و هر شب یه سر میان و مدتی می بارن ...

حالا وقتی از بالا به این زندگی خودمون نگاه کنی می بینی زندگی اکثرمون مثل همین تئاتره و بعضی از ما واسه اینکه بهونه ای واسه گریه کردن و اشک ریختن واسه غصه هامون داشته باشیم توی این تئاتر همدیگه یه سرک می کشیم تا خودمون رو خالی کنیم!

و متاسفانه به دیدن تراژدی های همدیگه عادت کردیم!

 

------------------------------------

 

ماشین زمان! بازگشت به عقب! آیا این رویای انسان به حقیقت خواهد پیوست ؟؟؟

یه جایی بودم و این بحث اول مجلس بود! و هر کس ازین می گفت اگه برگردم عقب فلان کارو بهمان کارو می کنم ! خلاصه نوبت من شد که نظر شما چیه برگردی عقب چیکار می کنی؟

"خداییش دیدم اینقدر گذشته تلخی دارم که حتی حاضر نیستم یادش بیارم چه برسه که دوباره برگردم و اونو تجربه کنم!"

در جواب گفتم : ببخشید این دستشویی تون کجاست !؟

شما چی ؟ شما دوست داشتید به عقب برگردید؟

-------------------------------------

 

کاشکی به جای اینکه دست به رنگ و قلم مو ببری  و خودت رو آرایش کنی، این رو میفهمیدی که هیچ آرایشی قشنگ تر از یه لبخند نیست ...

 

-------------------------------------

 

تمام موجودات به جز انسان ها می دانند که قانون اصلی حیات آن است که  از زندگی لذت برده شود

 

امیدوارم که شما حداقل بتونید از زندگیتون لذت ببرید ... .

نظرات 11 + ارسال نظر
hajieh جمعه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 11:53 ق.ظ http://www.hajieh.blogsky.com

salam
omidvaram hamisheh movafag bashid

مچکرم...

پرنده تنها جمعه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 02:09 ب.ظ http://parande-tanha.blogsky.com

من که از عقبم خوشم نمیاد ، یعنی از بازگشت به عقب D:
نظرت در مورد لبخند آرایشی چیه !
(آره ، موافقم ، این شبیهه میتونه از اون اصلیه بهتر باشه :-")

استغفر الله!
خوبه خیلی خوبه! یکم وقتشو بیشتر کنید! :))
آهان !

مهدیس شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:01 ق.ظ http://www.mahdis.blogsky.com

سلام
چه جالب
زندگی ما شبیه فیلم سینمایی هستش
بعضی از سکانساش خنده داره و بعضیاش..........
امیدوارم زندگی خوبی داشته باشید
فیلم سینمایی از نوع خنده دارش (کمدی)
موفق باشید
تا بعد

قبلا برآورده شده آرزوتون! یه زندگی دارم کمدی! ازون اول صبح تا شب روزگار به بلاهایی که به سرم میاره می خنده!

ایشالا شما هم شاد باشید ...

چی چی نی شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:44 ق.ظ http://chichinni.persianblog.com

خوشمان آمد بخصوص ازون لیوانه که اون بالاست وتوش احتمالا شربت گلابه ولی یه سوال برای من خواننده کنجکاو پیش میاد:‌ چرا نصب لیوان خالیه ؟؟‌‌
باقیش کو ... باقیش کو ..... )))))):

نصفشو من خوردم دیگه! نمی بینی دری وری می گم! اثرات همین شربت گلابه دیگه!

چشم تو چشم شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 09:37 ب.ظ http://eye2eye.blogsky.com

راستیاتش ما نه پول تئاتر داریم نه علاقشو !
من که عمرا به عقب بر نمی گردم .. اونم تو این زمونه که آدم نمی تونه به صندلی هم اعتماد کنه .. ! ماشین زمان چیه راستی ؟! چنجر داره ؟!
انسان .... واژه ی جالبیه ... کاش حقیقت می داشت ...
خوش باشی

یه سر تا سر کوچه تون برو! ۳۰۰ تا تئاتر میبینی! رایگان هم هست!
چنجر داره خدا! ساب و باندش هم ردیفه! بیا بریم ایران زمین بیبینیم! :))))
کاش ...

نفیسه دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:53 ق.ظ http://negaar.blogsky.com

من اصلاً دوست ندارم برگردم به گذشته.من از گذشته فراریم. اون جملهءاولیم خیلی باحال بود.در مورد قلم مو و این حرفا هم نظرت خیلی باحال بود.

ممنون ...

نخودسیاه سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 03:53 ق.ظ http://www.nokhodsiaah.blogspot.com

خنده دار ها ش هم همین حکایت رو دارن. بهونه

آهان از اون لحاظ !

ممدم ممد اهوازی سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 04:48 ق.ظ http://mamadahvazi.blogsky.com

سلام برادر جان

ما میایم همیشه تو ما رو نمی تحویلی باید برات دعوت نامه بفرستم تا بیای پیشم

دمت گرم قشنگ بود

سلام...

ما که چاکر شماییم از نوع دربست!
ممنون از لطفت ...

سیما چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 07:12 ب.ظ http://ahoooo.blogsky.com

خیلی جالب نوشتی !
موفق باشی .
من دلم می خواد برگردم به گذشته و همون جا بمیرم ? من نه حالو میخوام نه آینده ...
از این دنیا و آدماش متنفرم !! همشون فیلم بازی میکنن !! همشون پشت نقاب قایم شدن !!
حتی خود من هم مثل انسانی دیگه دارم ادای انسانیت رو در میارم !!!

مچکرم ...

خدارو شکر یه نفر با گذشته حال کرد!
حق با شماست! شاید هممون در گیر فیلمی هستیم که هیچ علاقه ای به بازیگر اون فیلم بودن نداریم!

مهدی پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 08:54 ق.ظ http://mahdisf.persianblog.com

سلام
خیلی قشنگ بود. فقط میشه کمی توضیح بدید تئاتر به کجا میگن. راستش رو بخواهید من که تو عمرم نرفتم...
خوب شاید ربطی نداشته باشه اما وقتی مطلبت رو خوندم حس کردم شاید سهراب درست گفته که: زندگی حس غریبیست که یک مرغ مهاجر دارد.

والله منم نرفتم! دروغ چرا!

نه داداش خیلی هم ربط داشت! خیلی هم ازین نکته سهراب لذت بردم ...

رز آبی پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 11:22 ب.ظ http://roze-abi.persianblog.com

سامبولی ? احولت ؟

اولیش خدا بود ! دومیشم پیغمبر :D

ای داداش دس گذاشتی رو زخمهای کهنه منه مستضعف !!
اگه یه بخش عظیمی از گذشته ام را حذف کنن شاید بخوام برگردم ... وگرنه بذار بشینیم داداش زندگیمون رو بکنیم !! حوصله داری ها !!

خنده را هم موافقم :) راستی اون مال لبه ! پس چشمو چه کنیم ؟
فعلا که لذت داره مارو می بره !!! و همین انسان از انسان بودن خود مثل سگ پشیمان است . ( دور از حاضرین محترم ! خودم را می گویم )

ای زنده ایم ...

آهان!

منم اگه ۲۲ سال از گذشتم کم کنن بر می گردم عقب!

اصولا وقتی آدم می خنده! علاوه بر لب ما هیچه های صورتش و دور چشم هم منقبض میشن و به چشم یه حالت قشنگی میده! :)))
حالا اگه توضیحات بیشتری خواستین با منشیم تماس بگیرین! :)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد