مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

۱۳۶

* در اینکه ما از سلسله ی صفویان هستیم و نصف عمرمون رو باید توی صف نون و بنزین و بانک و ... بگذرونیم دیگه شکی نیست!

چند روز پیش رفته بودم نونوایی محل تو صف وایساده بودم و در عوالم خودم سیر می کردم داشتم به خلصه می رسیدم که یه دفعه یه چیزی با ضربه ی شدید اومد تو کمرم! بهت و زده وحیرون برگشتم دیدم یه پسر بچه ی تخس وایساده داره بر و بر منو نگاه می کنه! (ایشون لطف فرموده بودن هیجانی شده بودن و با سر حمله ور شده  بودن تو کمر من!) حیرون مونده بودم که از من چه خطایی سر زده که این بچه رم کرده که خانومی ( که گویا مادرش بود) اومد جلو و شروع کرد به معذرت خواهی و گفت این وروجک پدر منو در آورده! نکته ی جالبش اینجا بود کلید کرده بود که این پسره از من معذرت خواهی کنه! خلاصه بچه ی بنده خدا هم هیچ رقمه با من حال نمی کرد چه برسه معذرت خواهی کنه! از مادر اصرار و از بچه انکار! آخر سر هم یه معذرت خواهی کرد که رسما از یه کتاب فحش خوار و مادر بدتر بود!

بعد این ماجرا داشتم به تئوری های رشد فروید و اریکسون و ... فکر می کردم که چی شده این بچه اینقدر خشونتی شده که صدای آقای شاطر رشته ی افکارم رو پاره کرد که می گفت دیگه وای نستید نون نمیرسه!!! (رسماً تو روحت شاطرباشی!)

** رئیسمون بطور غیر رسمی بازنشسته شد! مراسم رسمی تودیع هفته ی دیگس ... از اونجایی هم هیچگاه دیواری کوتاهتر از دیوار من نیست همکاران محترم تصمیم گرفتن من متنی رو در وصف ایشون دکلمه کنم (چه شود!!!). خوبه حالا عضو گروه سرود مدرسه بودم و الان می تونم از تجربیات اون زمان استفاده کنم ...

*** شرکت محترم برق منطقه ی ما! رسماً از طرف خودم و بقیه اراذل و اوباش محل و سایر وابستگان، لطف بیکرانتون رو بابت پارتی بازی و قطع برق به مدت 1 ساعت و 59 دقیقه به جای 2 ساعت تقدیر نموده و ایشالا در مراسم عروسی بچه هاتون جبران کنیم! (ادبیات و نگارش رو حال کردید؟!)

**** کتباً و رسماً انصراف دادم! کی باورش می شد ولی شد!

باشد که شاد باشید ...