مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

مســــــــــتانه

هر چه گشتیم در این شهر نبوداهل دلی . . . . . که بداند غم دلتنگی وتنهائی ما

نت زده!

 

نت زده شدم! یعنی چی؟ یعنی دیگه ازین دنیای مجازی داره حالم بهم می خوره ... ازین دنیایی که گرگها در پوشش گوسفندهای ساده و مامانی خودشون رو نمایش میدن! ازین دنیایی که هرگز نمی تونی به درون یک آدم پی ببری! ازین دنیایی که هرچی میگی همه یه برداشت دیگه میکنن! کسی که برات یه آدم عادیه فکر میکنه عاشقشی! کسی و که دوست داری فکر می کنه ازش متنفری! ازین دنیایی که سه سوته دلبستت می کنه ... ازین دنیایی که سه سوته آوارت می کنه! تازه می فهمم وقتی پشت این کامپیوتر لعنتی ساعتها می نشستم مادرم برا چی دعا می کرد که این دستگاه بسوزه! این فضای کثیف داره خفم میکنه! دیگه نمی تونم توش نفس بکشم ... این فضایی که تا الان باعث چندین سوء تفاهم شده که نزدیک بوده بهترین دوستام رو از دست بدم ... تو این فضای کثیف خیلیا برام جا نماز آب کشیدن! بعضیا گفتن که سفارشی خدا هستن ... بعضیا ادای آدمهای دیندار رو در آوردن ... بعضیا کارهایی کردن که باورم شده پاک و مطهر و معصومن اما وای به روزی که پرده ها در افتد! می بینی همین اشخاص شخیص دست شیطون رو از پشت بستن و شیطون داره دنبالشون میدوئه که بابا پیاده شید با هم بریم!

 

شاید رفتم ... شاید دیگه ننوشتم! اما خوب جای دیگه ای رو ندارم خودم رو تخلیه کنم! یک روز هم شاد نبودم با این دنیای مجازی ... یک روز هم شاد نبودم ...

 

ماها مال اینجا نیستیم ...

ماها مال زیر بارون عاشق شدنیم ...

ماها مال فدا شدن واسه یه کرشمه ایم ...

ماها باید چشممون تو چشم هم بیوفته تا ته دل همدیگرو ببینیم ...

ماها رو ساختن که مست نگاه هم بشیم ...

 

کاش هیچ وقت وارد این دنیا نشده بودم ... کاش ...